عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 17 فروردين 1394 ساعت 13:30 | بازدید : 370 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

هستی من ز هستی توست       تا هستم و هستی دارمت دوست

 

عرش خود را حق نموده فرش راهت مادرم
هستی و خلقت فدای یک نگاهت مادرم
تو همه بود و نبود و تار و پودی نازنین
من بمیرم تا نبینم اشک و آهت مادرم

 

مهر او مهر داورم باشد
دست او سایه سرم باشد
جان من را اگر پذیرد او
هدیه روز مادرم باشد

 

مادر ای تمام هستی
تو همه زندگی هستی
تو همه نور امیدم
تو شب سیاه و پستی
مادر ای چراغ خونه
کیه قدرت رو بدونه
کیه که به جز تو مادر
پای بچه هاش می مونه
مادر ای که نور عشق توی چشاته
همیشه کلی محبت تو صداته
بیخودی خدا نگفته
که بهشت زیر پاهاته

عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. شکسپیر

مادر والاترین شاعر،چیره دست ترین نقاش،تردست ترین آهنگساز و ماهر ترین پیکرتراش است. اوشو

هیچ نغمه ای روح پرور تر و د لنشین تر از کلمه مادر وجود ندارد. جبران خلیل جبران

هیچ گلی عطر و رنگ و زیبایی مادر را ندارد. ارنست همینگوی

برای من مادرم با شکوه ترین زنی است که دیده ام. چارلی چاپلین

یک بوسه مادرم مرا نقاش کرد. رافائل

آنگاه که فرشتگان در آسمانها سر در گوش یکدیگر نهاده و نغمه های پر شور عشق را سر می دهند،هرگز نمی توانند کلمه ای آسمانی تر از کلمه مادر بیابند. ادگار آلن پو

 

مادر آسمانی

توئی مادر مثل جونم

ای همیشه مهربونم

تویی اون ستاره ای که

می تابی تو آسمونم

وقتی نگاهم می کنی

بهارو آغاز می کنم

وقتی صدای پات میاد

دوباره پرواز میکنم

حالا دیگه نوبت توست

سر روی شونم بذاری

تکیه کنی به دست من

منت به جونم بذاری

شکوفه سفید تو

قد کشیده مثل یک سرو

مادر میخوام سایه کنم

که تن به سایم بذاری

ولی افسوس…

 

مرا ببخش مادر

در خاطر دل من

چون باغ گل شکفتی

هر شب کنار مهد م

بنشستی و نخفتی

من هر چه با تو کردم

آن را به دل نهفتی

درد درون خود را

جز من به کس نگفتی

بردی ز یاد آنرا

دشنام اگر شنفتی

گر خشم با تو کردم

پاسخ مرا نگفتی

رفتی هزار افسوس

در زیر خاک خفتی

من را ببخش مادر

من را ببخش مادر

 

نباشد اگر سایه ات بر سرم

بگو مادرا بر که رو آورم

ره زندگی از تو آموختم

نباشد کسی غیر از تو رهبرم

زعطر دلاویز مهرت هنوز

دهد بوی گل بالش و بسترم

کنم کی فراموش مهر تو را

که تنها تو بودی بهین باورم

به مهر و به قهر و به صلح وستیز

تو پروردیم،گر که بار آورم

مرا تا تو باشی نظرگاه عشق

نباشد نظر جانب دیگرم

تو را مهر،آئین و کیش من است

مسلمان بخوانند یا کافرم

گرفته زتو طبع من بار شعر

نشانش همین شعر جان پرورم

شود زندگی تلخ در کام من

نباشی تو روزی اگر در برم

نباشد اگر سایه ات بر سرم

بگو مادرم بر که رو آورم

مهر و محبت مادری تقدیر و سرنوشت نیک بشر است و اثرات آن دائمی و عمومی است.

یاد ایامی که مادر داشتیم

 

افسری زیبنده بر سر داشتیم

 

زندگی با او مرا افسانه بود

 

روشنی بخش دلم در خانه بود

 

او چه خورشیدی فروزان در میان

 

خانه ما از وجودش آسمان

 

من جوان بودم جوانی نا شکیب

 

مادرم از لطف و مهرم بی نصیب

 

عشق و حال و سوز و دردی داشتم

 

قلب گرم و رنگ زردی داشتم

 

مادرم بیچاره محنت ها کشید

 

این زن دلداده حسرت ها کشید

 

لذتی از این پسر هرگز ندید

 

جانش از آزار من بر لب رسید

 

روز آخر روز رنج ودرد بود

 

مادرم افسرده و دلسرد بود

 

سوز و تب در بستر مرگش کشاند

 

زاشک ماتم دیده ام گوهر فشاند

 

دیگر او زین درد جانفرسا نرست

 

تا که پیوند دل از دنیا گسست

 

مادرم آن ناشکیب شام مهر

 

روزگارش خاک پوشانید چهر

 

جام جانش از تعب لبریز شد

 

در بهاران بود،کش پائیز بود

 

برگ زردی شد سبک خیز و روانی

 

با نسیمی پر کشید از بوستان

 

مادرم از زندگی خیری ندید

 

خفته تابوت تن،از غم رهید

 

مرغ ما از آشیانه پر کشید

 

لانه ما را رها کرد و پرید

 

ای دریغا مادرم از دست رفت

 

نیست بادا پیکرم تا هست،رفت

 

گرچه اکنون آن پسر مردی شدست

 

رنج دیرین تازه اش دردی شدست

 

 

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت‏

شب‏ها بر گاهواره من‏

بیدار نشست و خفتن آموخت‏

لبخند نهاد بر لب من،

بر غنچه گل شکفتن آموخت،

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت‏

پس هستى من زهستى اوست‏

تا هستم و هست دارمش دوست‏

 

مادرم شبنم گلبرگ حیات

پدرم عطر گل یاس بقاست

مادرم وسعت دریای گذشت

پدرم ساحل زیبای لقاست

مادرم آیینه حجب و حیا

پدرم جلوه ایمان و رضاست

مادرم سنگ صبور دل ما

پدرم در همه حال کارگشاست

مادرم شهر امیداست و هنر

پدرم حاکم پیمان و وفاست

مادرم باغ خزان دیده دهر

پدرم برسرما مرغ هماست

مادرم موی سپید کرده زحزن

پدرم نقش همه خاطره هاست

مادرم کوه وقار است و کمال
پدرم چشمه جوشان عطاست

 

روز مادر که بدون پدر نمی شه

پدرم روزت مبارک

روز پدر مییام کنار خاکت

سورمه چشمام میکنم صفاتو

مثل همیشه میبوسی چشامو

مثل همیشه می بوسم چشاتو

 

چهل روزه رفتی اما تا قیامت

برام بزرگ و خوب و آشنایی

هنوز شبیه اون قدیم ندیما

بازم خودت سنگ صبور مایی

 

روز پدر میرسه و دوباره

لبهای خندون تو دیدن داره

صدات تو گوش واژها میپیچه

حرفای خوب تو شنیدن داره

 

دستای با شکوه و پینه بستت

همیشه توی خاطرم میمونه

دستایی که شکسته و غریبه

دستایی که بزرگو مهربونه

 

 

 

داغ ما  در هجر یوسف کمتر از یعقوب نیست

او پسر گم کرده بود و ما پدر گم کرده ایم

 

ای پدر از آشیان خود پریدن  زود  بود        با دلی پرازآرزو درخاک رفتن زود بود

آخر ای یار همه ،ای مظهر مهر وصفا        در  دیارجاودان منزل گزیدن  زود  بود

 

سایه ای بود و پناهی بود و نیست

هستی ام را تکیه گاهی بود و نیست

سخت دلتنگم کسی چون من مباد

سوگ حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

(هست )ناگه (نیست )گردد از نظر

باورم شد این من ناباورم

روی دوش خویش او را می برم

می برم او را که آورده مرا

به پاس ایامی که پرورده مرا

می برم در خاک مدفونش کنم

از حساب خویش بیرونش کنم

راست می گویم جز این منظور نیست

چشم شاعر از حواشی دور نیست

مثل من ده ها تن دیگر به راه

جامه هاشان مثل دلهاشان سیاه

منتظر تا بارشان خالی شود

نوبت نشخوار و نقالی شود

هر یکی هم صحبتی پیدا کند

صحبت از هر جا به جز اینجا کند

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

خوش به حالت خوش به حالت ای پدر

 

می خوام از تو بنویسم تو که مَردِ روزگاری
توی این مرثیه بازار تو یه شعر تازه داری
تو شبیه احترامی نازنین مث یه حاجت
مث یه تندیس پاکی لحظه ناب عبادت
می خوام از تو بنویسم تنها تو نیستی غریبه
تو که یاد دادی به چشمام دنیا اندازه سیبه
با تو تو نوروز هر سال نَحسیِ سیزده به در شد
گُلا ون یکاد می خوندن وقتی اسم تو پدر شد
با تو از تموم شب ها بی ستاره رد شدم من
لهجه ناب بهارو به خدا بلد شدم من
تو یادم دادی شکوهِ معنیِ امَن یُجیبو
واژه واژه نمازو این قرائت نجیبو
دست تو تو باغچه هامون گلای اطلسی کاشته
توی آسمون سفره ماهِ کامل و گذاشته
«می خوام مث کودکی یام یه بچه بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بکِشم»
توی این شبای منحوس قصه هات معجزه گر بود
روی گلبرگای خونه واژه پدر پدر بود
تو هنوز از تیر آرش یه کتابچه قصه داری
از تو خاطراتِ کهنهَ‌ت قصه های نو می یاری
کاش که گرگ پیر قصه بره ها رو نمی خوردش
چل گیس قصهَ ت و ای کاش دیوِ بد دل نمی بُردش
هنوزم شبای یلدا بهترینِ لحظه هاتِ
درمونِ چشمای خستهَ‌ت حافظ و شاخه نباته
توی این ولوله شوم آغوش تو مث کوهه
امن ترین پناه قلبم تکیه گاهی باشکوهه
مرد بارونیِ خونه! تویی ناجی و بهانهَ‌م
پیش کشِ تموم دردات واژه واژه ترانهَ‌م
«می خوام مث کودکیام یه بچه بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بِکِشم»




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: