.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

 

شهیدان را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات

 

شهید عیرضا نسیانی

 

 

 

 

شادی ارواح شهدا صلوات

- انقلاب که شد ، کلاس پنجم دبستان بودم . قبول شدم و سال پنجاه هشت رفتم اول راهنمایی . اول را هر جوری که بود خواندم اما دوم را وسط کار ول کردم . رفتم توی بسیج مسجد علی اکبر و حسابی جذب بسیج و مسجد شدم . همان آموزش نظامی اولیه را هم دیدم . آن روز ها تفنگ ژ-سه یاد میدادند و ام-یک. هیچ وقت فکر نمی کردم با همین آموزش اولیه دست و پا شکسته بروم جبهه .

عملیات رمضان بود ، تابستان شصت و یک . گفتند جبهه به شدت نیرو لازم دارد . هیچ شرط خاصی هم نداشت . فقط رضایت نامه والدین را می خواستند و گواهی همان دروه اموزش مسجد را . اصلا نمیدانستم جنگ چیست و چرا دارم میروم جبهه . نه هدف خاصی داشتم و نه حتی انگیزه هایی مثل انقلاب و انقلابی بودن . اگر چه با بچه های انقلابی و مسجدی قاطی شده بودم ، ولی حتی نمیدانستم نماز چیست و چرا باید نماز خواند . فقط همان نمازی را که بچه های مسجد یادم داده بودند ، طوطی وار می خواندم . 

شاید رفتم جبهه که از حال و هوای سنگین خانه مان دور شوم . می خواستم چند روزی هم که شده از خانواده ما فرار کنم . قوی ترین انگیزه ام این بود که بدانم بیرون خانه مان چه جوری است . می رفتم حبهه که ببینم آیا آدم ها انواع و اقسام دیگری هم دارند ؟ یا فقط آن جورهایی هستند که ما توی خانواده مان بودیم . 

رفتم عملیات رمضان . بردنمان لشگر محمد رسول الله (ص) که آن موقع ها هنوز تیپ بودیم . شرق دجله و همان خاک ریزهای نونی شکل عراقی ها که بعدها خیلی معروف شدند . خیلی هم شهید و مجروح دادیم . بعد از آن شب برگشتیم دو کوهه ، جای تیپ توی ساختمان ذوالفقار بود. تیپهای دیگر مثل تیپ امام حسین و عاشورا یا بیست و پنج کربلا هم در ساختمان های کناری بودند . بچه ها را خیلی فشرده در اتاق ها جا داده بودند . ۱۵ - ۲۰ نفر در یک اتاق بیست متری . شاید فقط بیست روز توی دو کوهه موندیم . ولی همین هم کافی بود تا چند جور آدم رو بشناسم و تجربه کسب کنم . 

صبح که بلند میشدم میدیدم کفش ها واکس خورده و جفت کرده دم در اتاق است . می گفتم شاید کسی اشتباه کرده . سر سفره با بعضی ها که هم غذا میشدم ، آرام می خوردند و زود می کشیدند کنار ،می گفتند ما سیریم شما بخور . بعد ها فهمیدم که می خواستند ایثار کنند . همین کار های کوچک یواش یواش آن احساس های گم شده ام را به م بر می گرداند و خاطره های خوبی میشد که توی یادم می ماند و هر وقت دلم از زندگی می گرفت ، یادشان می افتادم . بالاخره هم زمستان همان سال دوباره خواستم بروم منطقه . 

 



:: بازدید از این مطلب : 551
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : دو شنبه 14 مهر 1393
.

فشار قبر شهيد

آيا شهيد فشار قبر دارد؟

يک - در آموزه هاي اسلامي و ديني، شهيد جايگاهي بس بلند مرتبه و برجسته دارد. در آيات و روايات بسياري بدين جايگاه اشاره شده است که نمونه هايي چند از آنها يادآوري مي شود.
الف) «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بماءاتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم ولاهم يحزنون؛ (اي پيامبر) هرگز کساني را که در راه خدا کشته شدند، مردگان مپندار، بلکه آنان زنده بوده و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنها به خاطر نعمت هاي فراواني که خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است خوشحالند و (نيز) به جهت کساني که هنوز به آنان نپيوسته اند [= مجاهدان و شهيدان آينده] خوش وقت؛ (زيرا جايگاه برجسته آنها را در آن جهان ديده و مي دانند) که آنها نه ترسي خواهند داشت و نه غمي» (آل عمران، آيه 169 - 170).
بر کشيدن و از بين بردن هرگونه ترس و اندوه از سوي خداوند در اين آيه شريف، به معناي دستيابي شهيد به همه نعمت هاي ممکن و بهره وري از آنها از يک سو و از ميان رفتني نبودن نعمت هاي ياد شده از ديگر سوست. چنين موقعيتي هم يعني هميشگي نيک بختي براي انسان وجاودانگي او در آن (الميزان، ج 4، ص 62، مؤسسه الاعلمي).
بدين سان با رويکرد به آيه شريف ياد شده، فشار قبر را درباره شهيد مي توان از ميان رفته پنداشت.
ب ) رواياتي نيز بر رويکرد بيان شده در آيه شريف، گواهي مي دهند، از جمله:
امام علي(ع) درباره جايگاه شهيد فرمود: «الا و ان افضل الخلق بعد الاوصياء الشهدا؛ آگاه باشيد که پس از جانشينان پيامبر(ص)، برترين آفريده ها شهيدان مي باشند» (بحارالانوار، ج 22، ص 282، چاپ بيروت). 
پيامبر(ص) فرمود: «ارواح الشهداء في اجواف طير خضر تعلق من ورق الجنه ثم تأوي الي قناويل معلقه بالعرش؛ ارواح شهيدان، در درون پرندگان سبزرنگي که به برگ بهشت پيوسته اند، قرار دارد. آنگاه (اين پرندگان) به چراغ هايي که به عرش آويخته اند، مأوي گزيده و پناه مي آورند»(همان، ج 58، ص 64).
با چنين تعابيري از روايات درباره شهيد، به همان نتيجه به دست آمده از آيه شريف مي توان دست يافت.
دو - افزون بر آيات و روايات اشاره شده درباره جايگاه بلند شهيد، در برخي روايات، موضوع فشار قبر از شهيد آشکارا برداشته شده است به عنوان نمونه مي توان به روايت زير اشاره کرد: «قيل للنبي(ص) ما بال الشهيد لايفتن في قبره؟ قال: کفي بالبارقه فوق رأسه فتنه؛ از پيامبر(ص) پرسيده شد، چرا شهيد در قبرش مورد آزمايش و درد و رنج قرار نمي گيرد؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: درد و رنج حاصل از درخشش شمشير بر سرش، او را کافي است» (وسايل الشيعه، ج 15، ص 11، آل البيت). 
سه - در ميان روايات، سرانجام به روايتي برمي خوريم که بلافاصله پس از ريخته شدن نخستين قطره خون شهيد، جز بدهکاري، همه گناهان را از او زدوده شده شناسانده است: «عن ابي جعفر(ع) قال: اول قطره من دم الشهيد کفاره لذنوبه الا الدين، فان کفارته قضاؤه؛ امام صادق(ع) فرمود: نخستين قطره از خون شهيد، پوشاننده گناهان او جز دين است؛ چرا که کفاره دين، پرداخت آن مي باشد» (همان، ج 18، ص 326). 
با رويکرد به بيان آشکار قرآن و نيز روايات ياد شده که با بياني کلي، فشار قبر را از شهيد از ميان رفته به حساب مي آورد به نظر مي آيد شايد نتوان از اين روايت نتيجه گرفت که نپرداختن بدهکاري براي شهيد کيفر مزبور را به دنبال داشته باشد؛ بلکه تنها گناهي است که پاک شدن شهيد از آن به پرداخت دين پيوسته است.



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : دو شنبه 14 مهر 1393
.

قبرستان اسرار آمیز سفید چاه  

مازندران - بهشهر
 

گورستان سفید چاه که به "گورستان سپید" نیز شهرت دارد، در شهرستان بهشهر، بخش یانه سر، روستای سفید چاه واقع شده که مربوط به دوره تیموریان است و اولین قبرستان مسلمانان در ایران است. 
اسم روستای سفیدچاه را گورستان اسرارآمیزش سرزبان‌ها انداخته. در منطقه گلوگاه بهشهر، تقریبا کسی نیست که چیزی از داستان‌های شگفت‌انگیز گورستان تاریخی این روستا نشنیده باشد. مردم گلوگاه از ۵۰ پارچه آبادی دور و اطراف، مرده‌هایشان را به دوش می‌گیرند و الله‌اکبرگویان به سفیدچاه می‌آورند تا جایی در گورستان این روستا برایشان دست و پا کنند. آنها معتقدند که خاک سفید این روستا نمی‌گذارد اجساد مردگانشان بپوسد.
گورستان پرطرفدار سفیدچاه روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و کم‌کم خانه‌ها و زمین‌ها را پس‌می‌زند تا برای مردگان جا باز کند. این گورستان به‌جز خاک سفیدرنگش، یک تفاوت دیگر هم با دیگر گورستان‌های ایران دارد؛ در بخش تاریخی گورستان، تقریبا تمام سنگ‌قبر‌ها بالای سر مزار متوفیان سر پا ایستاده‌اند. سنگ‌قبرهایی که هر کدام تابلوی اعلاناتی هستند برای شناساندن شخصیت فرد متوفی.
سرشناس‌ترین اهالی گورستان روستای سفیدچاه ۳ نواده امام موسی‌بن‌جعفر(ع) هستند؛ ابراهیم(ع)، منصور(ع) و عبدالرحمان(ع) که از ظلم و جور خلفای مستبد فراری شدند و برای همین در این دیار ماندند. از جمله دیدنی‌های مقبره‌ این ۳ تن، صندوقچه‌ای چوبی است که اهالی روستا مانند چشم‌هایشان از آن محافظت می‌کنن.
برای رفتن به روستای سفیدچاه، باید با قطار، وسیله شخصی یا اتومبیل کرایه‌ای به بهشهر بروید.
وسیله نقلیه شخصی: از بهشهر به بعد باید به دل جنگل‌ سرسبز بخش «یانه‌سر» بزنید تا بعد از طی ۲۰ کیلومتر جاده پیچ‌درپیچ آسفالته، به گلوگاه برسید، بعد از گلوگاه، روستای «نیالا» در مسیرتان قرار می‌گیرد و بالاخره سفیدچاه در حاشیه جاده از راه خواهد رسید.



:: بازدید از این مطلب : 632
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 13 مهر 1393
.
عید قربان سالروز عروج مردی آسمانی/
شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی هنگام شهادت 37 سال داشت. او اسوه‌ای بود که از کودکی تا واپسین لحظه‌های عمر گران‌قدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان به خواست بزرگ خود که شهادت بود نائل و نام پرآوازه‌اش در تاریخ سراسر افتخار ایران اسلامی جاودانه شد.
به گزارش خبرنگار دفاعی- امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهید سرلشکر خلبان "عباس بابایی" همان‌طور که آرزو داشت در روز عید سعید قربان به سوی حضرت حق پرواز کرد. 

شهید عباس بابایی در سال 1329 در قزوین متولد شد. دوره ابتدایی را در دبیرستان دهخدا و دوره متوسطه را در دبیرستان وفای قزوین گذراند. 
 
سال 1348 با اینکه در رشته پزشکی پذیرفته شده بود داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت. شهید بابایی پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی در ایران برای تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد.   
  
شهید بابایی در سال 1349 برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. در این مدت دوره آموزش خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران در سال 1351 با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.


   
  

با ورود هواپیماهای پیشرفته F14 به نیروی هوایی شهید بابایی که جزو خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری F5 بود به همراه شمار دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای F14 اتفاق و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.   

با اوج‌گیری مبارزات ضد نظام ستم شاهی عباس بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد.   

پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی گذشته از انجام وظایف روزانه به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هشتم هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای شکوهمند انقلاب اسلامی پرداخت. 
  
شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرض و در تاریخ 1360.5.7 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.   

به هنگام فرماندهی پایگاه با بهره‌برداری از امکانات موجود به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین در حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تأمین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق، احداث حمام و دیگر نیازهای بهداشتی و آموزشی در این روستا گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی در روند مردمی کردن ارتش و پیوند بیشتر آن با مردم خدمات قابل توجهی انجام داد.
 

  
  

عباس بابایی با کفایت، لیاقت و تعهد بی‌پایانی که در دوران تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد در تاریخ 1362.9.9 با ارتقا به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش منصوب و به تهران منتقل شد. 

او با روحیه شهادت خواهی و شجاعت و ایثاری که در سالهای حضور در جبهه‌های نور و شرف به نمایش گذاشت صفحه‌های نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروی هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده بخش بزرگی از وقت خویش را در پروازهای عملیاتی قرارگاه‌ها و جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاه‌های عملیاتی بود و تنها در سال 64 تا هنگام شهادت بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت به انجام رساند.   
  
شهید بابایی برای پیشرفت عملیات‌ها و بهتر انجام شدن کارها تنها به نظارت اکتفا نمی‌کرد بلکه به شخصه پیشگام می‌شد و در بیشتر مأموریت‌های جنگی تحمیلی شده برای آگاهی از مشکل‌ها و خطرهای احتمالی نخستین خلبانی بود که در عملیات‌ها شرکت می‌کرد.   

عباس بابایی به علت لیاقت و رشادت‌هایی که در دفاع از نظام سرکوبی و دفع تجاوزهای دشمنان از خود بروز می‌داد در تاریخ 1366.2.8 به درجه سرتیپی نایل شد.


  
  

سرلشکر عباس بابایی در نخستین ساعت پس از آغاز روز 11 مردادماه همزمان با روز عید قربان همراه سرهنگ علی محمد نادری یکی از خلبانان نیروی هوایی ارتش به منظور شناسایی منطقه و تعیین راهکار اجرای عملیات با یک فروند هواپیمای آموزشی F5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.   
  
سرلشکر بابایی معاون عملیاتی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران 15 مرداد سال 66 در شرایطی که به درخواست‌ها و خواهش‌های پی در پی دوستان و نزدیکانش به شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود برابر با روز عید قربان پس از انجام یک مأموریت برون مرزی هنگام بازگشت به ایران در خطوط آسمان مرزی هدف گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و در اثر جراحت‌های بسیار ناشی از اصابت گلوله همان لحظه به شهادت رسید.   
 
شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی هنگام شهادت 37 سال داشت. او اسوه‌ای بود که از کودکی تا واپسین لحظه‌های عمر گران‌قدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان به خواست بزرگ خود که شهادت بود نائل و نام پرآوازه‌اش در تاریخ سراسر افتخار ایران جاودانه شد. 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.   


:: بازدید از این مطلب : 604
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 13 مهر 1393
.
سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی؛
دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در آستانه پانزدهم مرداد، سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، اقدام به انتشار خاطراتی از این شهید بزرگوار به روایت حضرت آیت الله خامنه‌ای کرده است.
به گزارش حوزه امنیتی دفاعی باشگاه خبرنگاران به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در آستانه پانزدهم مرداد، سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، اقدام به انتشار خاطراتی از این شهید بزرگوار به روایت حضرت آیت الله خامنه‌ای کرده است.

کارستان بابایی 

چند روز قبل خانواده‌ی شهید بابایی این‌جا آمده بودند؛ این خاطره یادم آمد و برای آنها گفتم. سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه‌ی این جوان حزب‌اللّهی سرگردی بود، که او را به سرهنگ تمامی ارتقاء دادیم. آن‌وقت آخرین درجه‌ی ما سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می‌تراشید و ریش می‌گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می‌تواند؟ اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می‌کردند؛ حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌یی از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ی خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی‌ها این چیزها خیلی مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی می‌گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. 
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار مسؤولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی 
۱۳۸۳/۱۰/۲۳


تحول در پایگاه نیروی هوایی
شهید بابایی اوایل انقلاب در نیروی هوایی ستوان یک بود. در فاصله‌ی سه سال، درجه‌ی سرهنگی گرفت و فرمانده‌ی آن پایگاه در اصفهان شد؛ یعنی از ستوان یکی به سرهنگ تمامی ارتقاء یافت. آن زمان هم سرهنگی درجه‌ی بالایی بود؛ یعنی بالاتر از سرهنگ، نداشتیم... فقط دو درجه‌ی سرتیپی در ارتش بود: فلاحی، که پیش از انقلاب به درجه‌ی سرتیپی رسیده بود و ظهیرنژاد که به دلیلی، در اوایل جنگ به او درجه‌ی سرتیپی اعطا شد. سایر افسران، سرهنگ بودند؛ اما شهید بابایی با نصب درجه‌ی سرهنگی به پایگاه اصفهان رفت. میدانید که پایگاه اصفهان هم از پایگاه‌های بسیار بزرگ و مفصل است. سال شصت بود. آن پایگاه واقعاً مرکزی بود که در زمان بنی‌صدر، امام را هم قبول نداشتند و قبلش هم، آن‌جا مرکز جنجالی و پرمسأله‌ای محسوب میشد. اولِ انقلاب، همین آقای محمدىِ دفتر خودمان - آقای «محمدی گلپایگانی» - به عنوان نماینده‌ی مسؤول عقیدتی - سیاسی، در آن‌جا فعالیت میکردند. ایشان مرتب مسائل آن‌جا را گزارش میکردند. عده‌ای ضد انقلاب و عده‌ای هم نفوذیهای گروه‌های به‌ظاهر انقلابی، در پایگاه نفوذ کرده بودند و واقعاً به‌کلی یأس‌آور بود. فرمانده‌ی آن‌جا، زمانی که در وزارت دفاع بودم، میگفت: «اصلاً نمیتوانم پایگاه را اداره کنم!» همین‌طور، همه چیز را رها کرده بود. در چنین شرایطی، شهید بابایی به این پایگاه رفت - این‌که «یک لاقبا» میگویند، واقعاً با یک لاقبا به آن‌جا رفت - و همه‌چیز را راه انداخت. او حقیقتاً پایگاه را متحول کرد.
یک بار من به آن پایگاه رفتم و ایشان، سمیلاتورهای آموزشی را به من نشان داد. شهید بابایی، خودش هم خلبان بود؛ خلبان «اف ۱۴». یعنی رتبه‌ی خلبانیاش رتبه‌ی بالایی بود. ایشانْ خیلی به من محبت داشت. من هم واقعاً از ته دل، قدر شهید بابایی را خیلی میدانستم.
یکبار که به اصفهان رفتم - من، دو  سه بار به پایگاه اصفهان رفته‌ام - نزد من آمد و گفت: «اگر شما اجازه بدهید، ما بچه‌های سپاه را این‌جا بیاوریم و به آنان آموزش خلبانی بدهیم»... با بچه‌های سپاه، خیلی خودمانی و رفیق بود. میگفت: «فقط برای انقلاب و رضای خدا، بچه‌های سپاه را آموزش دهیم.» گفتم: «حالا دست نگهدارید. الآن این کار مصلحت نیست؛ تا ببینیم بعداً چه میشود.» در غیر این صورت، وضعیت نیروی هوایی، حسابی به هم میخورد. به‌هرحال، ایشان آرام آرام همان پایگاهی را که آن همه مسأله داشت، به‌کلی متحول کرد.

بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار خانواده‌ی شهید بابایی ۱۳۸۰/۱۱/۷


ده‌هزار ساعت پرواز جنگی
من فراموش نمیکنم آن زمانی را که شهید عزیزمان، سرلشکر بابایی، با خوی اسلامی خود و منش نظامی متناسب با دین، در این پایگاه فرماندهی میکرد. من یک بار دیگر این پایگاه را از نزدیک دیده‌ام. آن روز، و پیش از آن هم، از آغاز انقلاب، خدمات این پایگاه خدمات برجسته‌ای بود. دهها هزار ساعت پرواز جنگی و خدمات گوناگونِ تهاجمی و تدافعی و وارد کردن خسارات متعدّد به دشمن متجاوز، افتخاراتی است که هرگز از خاطره‌ها و از پرونده افتخارات نیروهای مسلّح ما زدوده نخواهد شد.
بیانات در بازدید از پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان ۱۳۷۱/۷/۱۸



:: بازدید از این مطلب : 573
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 13 مهر 1393
.

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.



:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : شنبه 12 مهر 1393
.

زندگی‌نامه

محمد آرمان اواخر مردادماه سال ۱۳۴۳ در شهرستان جیرفت به دنیا آمد. پدرش کارگر ساده شهرداری بود که با روزی دو تومان حقوق زندگی سختی را می‌گذراند. محمد سومین فرزند این خانواده تهی‌دست و متدین بود. او دو سال بیشتر نداشت که پدر به خاطر بدهکاری مجبور به فروش خانه شد و به روستای زادگاهش «دشت کوچ» برگشت. او هنوز دوران تحصیل ابتدایی را در جیرفت به پایان نبرده بود که سایه پدر برای همیشه از سرش رخت بربست.

 

او کار را با تحصیل گره زده بود تا نان آور کوچکی برای خانواده‌اش باشد. علاقه خاصی به ورزش کشتی داشت و در فینال ۲۸ کیلو هم شرکت کرد ولی شکست خورد. نوجوان بود که شور شیرین انقلاب در رگ شهرها و روستاها جاری شد. محمد که در آرزوی چنین روزهایی بود، تمام تلاش و قدرت خود را در مبارزه با سلسله پادشاهی پهلوی گذاشت. وقتی چراغ پر نور انقلاب بر بام ایران زمین روشن شد، محمد به یکی از آرزوهایش رسیده بود. او در سال اول دبیرستان بود که تانک‌ها و هواپیماهای عراقی، زمین و آسمان ایران را آلوده کردند. آن روزها محمد به سرعت خود را به خطوط نبرد رساند. تدبیر، کارآیی و اقتدار او در انجام مأموریت‌های جنگ، از این نیروی ساده بسیجی فرمانده‌ای لایق ساخت که پیچیده‌ترین مسایل جنگ را با درایت و دلسوزی باز می‌کرد. به همین خاطر مهندسی جنگ لشگر ۴۱ ثارالله به واسطه فرماندهی مانند او خالق دلاوری‌های به یادماندنی است.

 

محمد بر اثر اصابت گلوله تانک به لقای پروردگارش نایل شد.تلاطم آب‌های جزیره مجنون آخرین گهواره این فرزند جنگ است. او در لابه‌لای گلبرگ‌های شقایق آرام گرفت تا فرشته‌ها تصویر او را در آیینه آسمان تماشا کنند. مزار پاک و مطهرش در گلزار شهدای جیرفت قرار دارد. از او یک فرزند به یادگار ماند تا ادامه دهنده راه پدر باشد.



:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : شنبه 12 مهر 1393
.

دستخط امام در پرونده شهید عباسی

جانباز

  بیستم دیماه سال 84 مصادف با عرفه بود که خبر دادند "مالک عباسی" یکی دیگر از یادگاران دوران دفاع مقدس هم رفت. هر که می خواست غیرت و جوانمردی را ببیند باید او را می دید. مردانه از روزهای اول جنگ به ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران پیوست و بعدها در رسته تخریب به کار ادامه داد.

او اهل خاطره گویی نبود و تنها یکبار که سخن از عظمت فرمانده اش "شهید علی عاصمی" شد این چند جمله ها را گفت: " سال 60 " شهید علی خیاط ویس" مسئولیت تخریب قرارگاه کربلا را داشت که برای گرفتن چند تا نیروی زبده و فرز به گلف رفتم که چشمم به "علی عاصمی" افتاد به دلم افتاد که خیلی به درد من می خورد. به خیاط گفتم که همین یکی را به من بده دیگر کاری با تو ندارم. برای عملیات "طریق القدس" از چند شب پیش از عملیات با عاصمی معبر مخفی زدیم. من جلو بودم و علی هم پشت سرمن. سه چهار نوار مانده به خاکریز عراق روی دو زانو بلند شدم و سرباز عراقی هم بالای خاکریز زل زده بود به میدان ولی من را ندید. کار که تمام شد با علی بیرون آمدیم."

شهید مالک عباسی

نفر اول از سمت چپ؛ شهید مالک عباسی

جالب اینکه مدتها بین این دو نفر جدایی افتاد و بر اثر حادثه علی فرمانده خود، مالک را پیدا کرد در حالیکه این بار علی فرمانده بود و مالک نیروی او که نیروی درجه یک و حرفه ای هم حساب می شد و معمولا برای عملیات می رفت و برمی گشت.اگر صحنه رشادتهای مالک عباسی در عملیاتهای مختلف مثل بدر، والفجر8 به قلم آید به افسانه ها شباهت دارد.

اصلا مالک آدم ویژه ای بود. او را اگر یک بار می دیدی منش و رفتار و نوع سخن گفتن او جوری بود که پی به وجود حقیقی او نمی بردی اما آنها که با او رفاقتی داشتند در ورای آن ظاهر، غیرت و مردانگی و دلدادگی او را به ارزش ها و انقلاب به تمام وجود حس می کردند.

شهید مالک عباسی

نفر دوم از سمت چپ؛ شهید مالک عباسی

نقل است که او تنها عضو سپاه است که در پرونده اش دستخط تأییدی امام وجود دارد. او سالها در بیت امام(ره) از رده های نزدیک حفاظت به امام بود که گاهی به شوخی می گفت: فردای قیامت نیازی به شفاعت برو بچه های شهید ندارم و امام من را شفاعت می کند!

خاطراتی را که با امام داشت با شعف خاصی تعریف می کرد. می گفت: یکبار که مبلغ قابل توجهی را به عنوان خمس خدمت ایشان بردم امام پرسیدند چطور محاسبه کردی که این رقم زیاد شد و وقتی من توضیح دادم امام آن را به من بخشید و هم عین همان مبلغ را به من هدیه کرد تا منزلی تهیه کنم.

اگرچه بسیار در ظاهر سرحال و شاد  دیده می شد اما در دل او غوغا و غمی بزرگ از فراق امام و دوستان شهیدش بود. گوشه ای از این غم را در عملیات بدر برخی دیدند که وقتی خبر شهادت خیاط ویس را شنید سراسیمه به سردخانه آمد و بر سر جنازه او ضجه زد. امروز که در این نقطه ایستاده ایم دیگر از آن قامت بلندان عاشق جز خاطره ای نمانده است. آنها در نزد امامشان که عاشقانه او را دوست داشتند میهمانند اما برای ما جز دریغ و درد و حسرت بر فراقشان چیزی نمانده است.

 شهید مالک عباسی
شهید مالک عباسی

شهید مالک عباسی در آخرین روزهای حیات در بیمارستان

شهید مالک عباسی سردار دلیر و جانباز سلحشور جبهه ها، پس از تحمل سالها درد و رنج ناشی از مصدومیت شیمیایی دوران دفاع مقدس، سرانجام درسن 49 سالگی در صبحگاه بیستم دیماه 1384 به شهادت رسید. این شهید والا مقام با سابقه طولانی حضور در جبهه‌ها، از فرماندهان قدیمی دوران دفاع مقدس و از پایه‌گذاران واحد تخریب و مهندسی قرارگاه کربلا بود.



:: بازدید از این مطلب : 551
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : شنبه 12 مهر 1393
.

 

 
محبوب ترین نام دختران در اسرائیل، اسم یک زن بدکاره
وزارت کشور رژیم صهیونیستی در گزارش خود، رایج‌ترین و محبوبترین نامی‌ که صهیونیستها برای دختران انتخاب می کنند را «تامار» معرفی کرد.
 
 


به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز، تارنمای وزارت خارجه اسرائیل و وب سایت "تهران-حیفا تل آویو" در خبری جالب توجه از محبوبترین و رایج ترین اسمی که خانواده های اسرائیلی برای دختران خود انتخاب می کنند، خبر داد.

 


وزارت کشور رژیم صهیونیستی در گزارش خود، رایج‌ترین و محبوبترین نامی‌ که صهیونیستها برای دختران خود انتخاب می کنند را «تامار» معرفی کرد. با بررسی درباره هویت فردی که نام او محبوبترین اسم دختر در بین صهیونیست‌ها است به نکات جالبی می‌رسیم.

 

 

بر اساس منابع دینی یهودی و مسیحی، «تامار» (به معنی درخت خرما) بیوه عیر، پسر یهودا (یکی از پسران یعقوب که قوم یهود نیز از نسل وی هستند) بود که پس از مرگ شوهرش با اونان ازدواج کرد. یهودا که پدر شوهر تامار بود، با وی همبستر شد. این عمل بعدها در شریعت موسی (لاویان ۱۸:۱۵) ممنوع شد. تامار از یهودا حامله گشت و دو پسر به نام‌های فارص و زارح زایید. یهودا هنگامی‌که از ولادت این دو فرزند آگاه شد، دستور داد تامار را زندانی کرده و سپس در آتش بسوزانند، اما تامار که مهر و عصای یهودا را نگه داشته بود، در خلوت به او یادآوری کرد که او از خود وی حامله گردیده است. (پیدایش ۶:۳۸)

 

 

در کتاب پیدایش آمده است “به دو نفر از اولاد یهودا یعنی «عیر» و بعد از فوت او به «اونان » تزویج شد و چون اونان سرای فانی را بدرود گفت، پدرش وعده داد که هرگاه پسرم «شیله » (پسر سوم) به حد بلوغ رسد، ترا بدو تزویج نمایم اما چون شیله بالغ گردید و یهودا بوعده خود وفا ننمود، تامار حیله‌ای انگیخته حالتی صورت داد که یهودا به وی درآمد و به هیچ وجه وی را نشناخت.

 

 

در باب ۳۸ کتاب پیدایش آیات ۱ تا ۲۶، این موضوع به طور کامل شرح داده شده است: … و واقع شد در آن زمان که یهودا از نزد برادران خود رفته، نزد شخصی عدلامی، که حیره نام داشت، مهمان شد. و در آنجا یهودا، دختر مرد کنعانی را که نامش " شوعه " بود، دید و او را گرفته، بدو درآمد. پس آبستن شده، پسری زایید و او را عیر نام نهاد. و بار دیگر آبستن شده، پسر زاییده و او را اونان نامید. و باز هم پسری زاییده، او را شیله نام گذارد. و چون او را زایید، یهودا در کزیب بود. و یهودا، زنی مسمی‌به تامار، برای نخست زاده خود عیرگرفت. و نخست زاده یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند. پس یهودا به اونان گفت: " به زن برادرت درآی، و حق برادر شوهری را بجا آورده، نسلی برای برادر خود پیدا کن. لکن چونکه اونان دانست که آن نسل از آن او نخواهد بود، هنگامی‌که به زن برادر خود در آمد، بر زمین انزال کرد، تا نسلی برای برادر خود ندهد. و این کار او درنظر خداوند ناپسند آمد، پس او را نیز بمیراند. و یهودا به عروس خود، تامار گفت: در خانه پدرت بیوه بنشین تا پسرم شیله بزرگ شود. زیرا گفت: مبادا او نیز مثل برادرانش بمیرد. پس تامار رفته، در خانه پدر خود ماند. و چون روزها سپری شد، دختر شوعه زن یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت او با دوست خود حیره عدلامی، نزد پشم چینان گله خود، به تمنه آمد. و به تامار خبرداده، گفتند: اینک پدر شوهرت برای چیدن پشم گله خویش، به تمنه می‌آید. پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را پوشاند، و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست. زیرا که دید شیله بزرگ شده است، و او را به وی به زنی ندادند. چون یهودا او را بدید، وی را فاحشه پنداشت. پس از راه به سوی او میل کرده، گفت: بیا تا به تو درآیم. زیرا ندانست که عروس اوست. گفت: مرا چه می‌دهی تا به من درآیی. گفت: بزغاله ای از گله می‌فرستم. گفت: آیا گرو می‌دهی تا بفرستی؟ گفت: مهر و  زّنار خود را و عصایی که در دست داری. پس به وی داد، و بدو درآمد، و او از وی آبستن شد. و برخاسته، برفت. و برقع را از خود برداشته، رخت بیوگی پوشید. و یهودا بزغاله را به دست دوست عدلامی‌ خود فرستاد، تا گرو را از دست آن زن بگیرد، اما او را نیافت. و از مردمان آن مکان پرسیده، گفت: آن فاحشه ای که سر راه عینایم نشسته بود، کجاست؟ گفتند: فاحشه ای در اینجا نبود. پس نزد یهودا برگشته، گفت: او را نیافتم، و مردمان آن مکان نیز می‌گویند که فاحشه ای در اینجا نبود. یهودا گفت: بگذار برای خود نگاه دارد، مبادا رسوا شویم. اینک بزغاله را فرستادم و تو او را نیافتی. و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده، گفتند: عروس تو تامار زنا کرده است و اینک از زنا نیز آبستن شده. پس یهودا گفت: وی را بیرون آرید تا سوخته شود! چون او را بیرون می‌آوردند نزد پدرشوهر خود فرستاده، گفت: از مالک این چیزها آبستن شده ام، و گفت: تشخیص کن که این مهر و  زّنار و عصا از آن کیست. و یهودا آنها را شناخت، و گفت: او از من بی گناه تر است، زیرا که او را به پسر خود شیله ندادم. و بعد او را دیگر نشناخت …



:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : جمعه 11 مهر 1393
.

 

 
 
سربازی که با شنیدن کلمه بمیر، مرد!
وقتی به آن طرف فاو رسید چشمش به یک عراقی افتاد که او هم در حال کندن کانال بود. یک لحظه هر دو مقابل هم قرار گرفتند. رزمنده ایرانی سرش را بلند کرد و با غضب به سرباز عراقی خیره شد و گفت: "بمیر!"
 

به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، اکبر ملاسلیمانی برادر سه شهید و یک جانباز و خود نیز از رزمندگان دفاع مقدس است که در روزهای آتش و خمپاره برای دفاع از دین و اسلام پای در جبهه ها گذاشت. سفره ملا سلیمانی‌ها با نان حلال پدر کفاششان پر شد و همین تربیت صحیح پدر باعث شد تا نام ملاسلیمانی ها بر صفحه تاریخ میهن بدرخشد.

 

وی به بیان خاطراتی از آن روزها پرداخت:

سه بار به جبهه اعزام شدم و در سه عملیات شرکت کردم. خودم را به بسیج مالک اشتر تهران معرفی کردم و از انجا به اهواز به تیپ 63 خاتم که تیپ توپخانه بود رفتم. همان ابتدا فرمی به ما دادند تا از سابقه آموزشی ما مطلع شوند. از آنجا که خدمت سربازی را در بخش هدایت آتش توپخانه اصفهان گذرانده بودم مرا به قسمت توپخانه فرستادند.

 

هنگامی که برای عملیات کربلای پنج از طریق سپاه محمد رسول الله به منطقه اعزام شدیم ما را در یک ساختمان معروف به ساختمان هفت طبقه در نزدیکی اهواز مستقر کردند که مقر تیپ بود. من به گردان 40 بعثت رفتم که گردان کاتیوشا بود و در عقبه گردان در منطقه دارخوین که محل شهادت حسن هم در آنجا بود مستقر شدم. البته آن موقع خط مرزی در فاصله چند کیلومتری از دارخوین قرار داشت و دورتر از محل استقرار ما بود.

 

به صورت خیلی اتفاقی در همان عقبه مسئول ستاد گردان 40 بعثت شدم و همین باعث شد هم در عقبه و هم در خط مقدم برای هماهنگی حضور داشته باشم. تا زمان عملیات والفجر 8 که حدود 100 روز طول کشید در آنجا بودم و بعد از عملیات والفجر 8 به علت فوت پدرم به تهران برگشتم.

 

یکی از دوستانم تعریف می کرد در عملیات والفجر 8 برای رسیدن به فاو با  سرنیزه کانال می کند. به خاطر نرم بودن خاک با ابزار کوچک هم می شد کانال کند. وقتی به آن طرف فاو رسید یک عراقی را دید که او هم درست رو به روی او در حال کندن کانال بود. یک لحظه هر دو در مقابل هم قرار گرفتند. رزمنده ایرانی یک مرتبه سرش را بلند می کند و به سرباز عراقی با غضب خیره می شود و به او می گوید بمیر! همان لحظه سرباز عراقی براثر سکته از حال می رود و در جا می میرد.

 

زمانی هم که در کربلای 5 حضور داشتیم لای پتو، رتیل و عقرب زیاد پیدا می شد. یک شب من و فرمانده داخلی گردان از ترس رتیل و عقرب ها داخل اردوگاه پشه بند زدیم. یک لحظه فرمانده گردان سررسید گفت دارید چه کار می کنید گفتیم به خاطر رتیل پشه بند زدیم. فرمانده خندید و از ما پرسید عقرب بدتره یا گلوله؟ گفتیم خب معلوم است گلوله. گفت شما از از گلوله نمی ترسید که به جبهه می آیید اما از نیش عقرب می ترسید؟

 

خبرگزاری دفاع مقدس



:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : جمعه 11 مهر 1393
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی