.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
کشوری شهیدی از تبار آزادمردان/4
شهید امیر سرتیپ خلبان احمد کشوری ۱۸ آذر ماه ۱۳۵۹ در حالی که از مأموریتی بسیار دشوار پیروز باز می‌گشت، در منطقه میمک هدف حمله یک فروند میراژ عراقی قرار گرفت و به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهید کشوری در تیرماه ۱۳۳۲ در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سر پل تالار» دو روستا از روستاهای محروم شمال و سال آخر را در دبیرستان (قنه) بابل گذراند.

دوران تحصیلش را به خاطر استعداد فوق العاده‌ای که داشت، به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شرکت می‌کرد. یک‌بار هم در رشته طراحی در ایران مقام اول را به دست آورد. در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت.

در سال ۱۳۵۱ وارد هوانیروز ارتش شد. از همان آغاز جنگ داخلی خصوصا غائله کردستان چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشه‌هایی از خاطرات این شهید را منتشر می‌کند. 

چشم و دل سیر 
 
صبحانه‌ای که به خلبان‌ها می‌دادم، کره، مربا و پنیر بود یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله!
 
گفت: شما در یک منطقه جنگی در مهمانسرا کار می‌کنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بسر می‌برد. شما نباید کره، مربا و پنیر را باهم به ما بدهید.

درست است که ما باید با توپ و تانک‌های دشمن بجنگیم، ولی این دلیل نمی‌شود ما این‌گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش می‌کنم که این کار را نکنید.
 
من هم گفتم: چشم!(حاتم رمضانی؛ از کارکنان مهمان‌سرای استانداری ایلام)


تدبیر 
 
اوایل، تخصص من هلی‌کوپتر جت رنجر(پرنده شناسایی) بود. در منطقه برای شناسایی همراه هم پرواز می‌رفتیم. هنوز جنگ به اوج خودش نرسیده بود. احمد به من گفت: تو نباید خلبان جت رنجر باشی. باید با هلی‌کوپتر کبرا پرواز کنی.
 
او اصرار می‌کرد و من می‌گفتم: چه فرقی می‌کند!؟
 
می‌گفت: تو ساخته شده‌ای برای پرواز با کبرا، باید با هلی‌کوپتر شکاری پرواز کنی. همین تشویق‌ها و اصرارها باعث شد که خلبان شکاری بشوم و حالا هر وقت برای پرواز با هلی‌کوپتر کبرا توی کابین می‌نشینم، یاد احمد می‌افتم.(سرهنگ خلبان حمیرضا آبی)

عشق به امام
  
عشق شهید کشوری به امام، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی است. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود.

در راه وقتی این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می‌گریست، گفت: خدایا از عمر ما کم کن و به عمر رهبرمان بیافزای!
 
وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. او بر این عقیده بود که تا در این دنیا هست و فرصتی وجود دارد، باید توشه‌ای برای آخرت بسازد. هرگز لحظه‌ای از حرکت و تلاش باز نایستاد؛ طوری که می‌گویند بارها در هوای ابری و حتی بارانی پرواز کرد. او امدادهای خدا را می‌دید و به جهان جاودانی می‌اندیشید.


در كنار خانواده 

روزی شهید کشوری به استانداری مراجعه کرده و گفت: می‌خواهم خانواده‌ام را به ایلام بیاورم.

این حرف برایم غیرقابل باور بود. چون بخشی از مناطق کشور به اشغال عراق درآمده بود از هر جهت احساس خطر می‌شد. روال منطقی و معمول این بود که مردم از مناطق جنگی به منطقه امن نقل مکان کنند.

اما دیدگاه و تفکر شهید کشوری جدای از این بود. فکر می‌کردیم در حد حرف باشد. اما بعدها با پافشاری و تاکید ایشان، تصمیم گرفتیم جایی برای خانواده ایشان در نظر بگیریم.
 
هر بار که از عملیات برمی‌گشتند سری به ما می‌زدند و می‌پرسیدند: خانه چه شد؟ زن و بچه‌ام نگرانند. می‌خواهم آن‌ها را به ایلام منتقل کنم.(علی محمد آزاد)

توسل به قرآن
  
وقتی قرآن می‌خواند، هر كارِِی داشتيم رها می‌كرديم و به صدای ايشان گوش می‌سپرديم.  
 
در بعضی عمليات‌ها به منظور شناسايی، همراه هلی‌كوپتر «چت رنجر» به منطقه اعزام می‌شديم. وقتی شناسايی انجام می‌شد، در يكی از نقاط ملک شاهی كه از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بوديم، به هم می‌رسيديم. منطقه را ارزيابي می‌كرديم و بعد كشوری، قرآن تلاوت می‌کرد.  
 
با آن‌كه منطقه كاملا نظامی بود و از هر طرف خطر را احساس می‌كرديم، اما ساير هلی‌كوپترها بی‌سيم را روشن می‌كردند و به صدای دلنشين او گوش می‌دادند. گويی جنگ نبود و در منطقه عملياتی نبوديم.  
 
يكی از دلايل قوت قلب نيروها و پيش‌روی آنان تا عمق مواضع عراقی‌ها، همان توسل به قرآن بود.(علی محمد آزاد) 

 شهيد سهيليان
  
همیشه همراه شهید سهیلیان بود. چند روز قبل از شهادتش با گیلان غرب تماس گرفت. خط تلفنی خراب بود و تماس قطع شد. چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد. در حال صحبت، متوجه شدم که رنگ صورتش سرخ شد. گفتم: چی شده؟

با اشاره دست گفت: ساکت باش.
 
وقتی حرف‌هایش تمام شد و گوشی را گذاشت. گفت: پشتم شکست، سهیلیان شهید شد!

بعد از آن دیگر آن احمد شوخ طبع نبود و مرتبا یاد و خاطره سهیلیان ورد زبانش بود.(علی محمد آزاد)

شوخی در پرواز

گاهی کشوری در حال پرواز، سر به سر دوستانش می‌گذاشت و شوخی می‌کرد. کدها را عوض می‌کرد. همه بی‌سیم‌ها روشن می‌شدند و او شوخی می‌کرد. برای هر کدام از بچه‌های هوانیروز اسم به خصوصی گذاشته بود و آن‌ها را با این اسامی صدا می‌کرد ولی وقتی به منطقه عملیاتی وارد می‌شد، کد مخصوص بی‌سیم‌ها را تنظیم می‌کرد و دیگر کسی جرات شوخی کردن نداشت.(علی محمد آزاد)


اعتراض  

یک بار از ایلام برای هدف قرار دادن مواضع مهمات عراقی‌ها رفته بود. به آن روستا و نزدیکی انبار مهمات که رسیده بود، از بالا زنی را دیده بود که بچه‌ای در کنارش ایستاده و در حال آویزان کردن لباس روی طناب رخت بوده، احمد از همان جا بدون آن که شلیک کند، برگشته بود.
 
همه اعضای گروه پرواز به او اعتراض کردند که چرا ماموریت را کنسل کردی؟ ولی احمد دلش راضی نشده بود که روستاییان را بمباران کند گفته بود: ما با افراد غیرمسلح دشمنی نداریم. (سرهنگ بابا جانی).


:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 17 مهر 1393
.
در فیلم «چ» اصلاً شهید چمران را نمی‌بینید، من مانده‌ام فیلم «چ» برای چه ساخته شده است، از همه بالاتر نام این فیلم چرا «چ» است ؟ چرا با افتخار نمی‌گویی چمران! مگر ما می‌خواهیم چگوارا را بسازیم؟، «چ» یادآور چگواراست، همه می‌دانند فیلمی در غرب با نام «چ» ساخته شده که از چگوارا صحبت می‌کند، مگه ما التزامی به این «چ» داریم، در واقع ‌اولین چیزی که در ذهن من تداعی شد همان چگوارا بود.
کد خبر: ۳۸۰۸۵۸
تاریخ انتشار:۰۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۱-21 February 2014
 
 
فرزند شهید کشوری در گفت‌وگویی ضمن تحریف‌آمیز خواندن مصاحبه‌اش درباره فیلم «چ» توضیحاتی در این باره ارائه داد.

علی کشوری فرزند شهید خلبان احمد کشوری در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس در خصوص خبر منتشر شده در خبرگزاری فارس با عنوان « حاتمی‌کیا همیشه حرف‌های مهمی برای گفتن دارد» که در آن به نقل از وی نسبت به فیلم «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا نقل قول شده بود،توضیحاتی را ارائه کرد، وی با اشاره به اینکه سخنان وی به درستی منتقل نشده است این خبر را تکذیب کرده وگفت‌: در انتقال سخنان بنده جرح و تعدیلی صورت گرفته است که حق مطلب ادا نشده و در خصوص نظر بنده درباره فیلم «چ» سوءبرداشت انجام شده است.

وی با اشاره به سخنان ابراهیم حاتمی‌کیا در نشست خبری فیلمش در جشنواره فیلم فجر، به انتقاد از نحوه پرداختن به نقش شهیدان کشوری، شیرودی، ‌سهیلیان و تیمسار فلاحی در این فیلم پرداخت و افزود:‌ انتقاد بنده در واقع از روی دلیل و سند است، اتفاقاتی در این مدت افتاد و بنده صحبتی نکردم تا اینکه این خبر منتشر شد.

وی ادامه داد: آقای حاتمی‌کیا حتی به خودشان اجازه دادند، در نشست خبری فیلم در جشنواره به یک مطلب نادرست اشاره کنند، وی گفته بود که شهید کشوری کسی بود که بعد از جنگ شناخته شده بود، در حالی که شهید کشوری مبارزاتش در زمان شاه و در زمان ارتش شاهنشاهی بود، همچنین به دلیل دستگیری توسط ساواک مورد شکنجه قرار گرفته بود و در عملیات پاوه که در فیلم «چ» به نمایش گذاشته می‌شود حضور فعالی داشت، در واقع شهید کشوری در این عملیات همراه با شهید شیرودی و شهید سهیلیان پاوه را نجات می‌دهند.

پسر خلبان شهید کشوری با اشاره به اینکه در سریال سیمرغ این‌که حصر پاوه چگونه شکسته شد به وضوح به تصویر کشیده شده است، بیان داشت: من نمی‌دانم آقای حاتمی‌کیا بر پایه چه اسناد و مستنداتی فیلم «چ» را ساخته است که به آن شکل در می‌آید و بعد هم عنوان می‌کند که من چمران خودم را ساخته‌ام! مگر چمران شخصیتی است که به شما تعلق دارد، در حالی که شخصیت چمران یک شخصیت ملی است و به همه مردم تعلق دارد، همان گونه که شخصیت شهید کشوری و شیرودی و امثالهم به همه مردم تعلق دارد، ما به این شخصیت‌ها احترام می‌گذاریم .

وی گفت: اگر چیزی غیر از واقعیت که در جنگ بوده است را بیان کنیم، به شهدا خیانت کردیم، به تاریخ و مستندات کشور خیانت کردیم، من اصلاً کاری به جریان‌های سیاسی که الان پیش آمده و اوضاعی که در جشنواره اتفاق افتاده و تصمیماتی که به درست یا غلط گرفته شده است و سیمرغ‌هایی که باید داده می‌شد و نباید داده نمی‌شد ندارم!

کشوری با بیان اینکه بعد از تماشای فیلم «چ» به شدت ناراحت شده است، به دلیل ناراحتی خود اشاره کرد و ابراز داشت: هر کسی جای پسر شهید کشوری بود و تحریف واقعیت پاوه را در فیلم «چ» می‌دید، این گونه صحبت می‌کرد، من فقط حرفم را زدم و از آن حادثه و شهدای مظلومی به خصوص شهدای هوانیروز که در آن جریان حضور داشتند دفاع کردم.

وی افزود: آقای حاتمی‌کیا در فیلم «چ» همه آن رشادت‌های هوانیروز، نیروی زمینی و حتی شخص تیمسار فلاحی را نادیده گرفت، در این فیلم حتی چمران را هم نمی‌بینید، یعنی وی تمام این شخصیت‌ها را زیر سؤال می‌برد، در نشست خبری آقای حاتمی‌کیا گفت: شهید شیرودی و کشوری بعد از جنگ شناخته شدند، ولی شهید فلاح و چمران را همه می‌شناختند،‌ این مطلب را از کجا آوردی، ‌آقای حاتمی‌کیا!

فرزند خلبان شهید کشوری بیان داشت: آقای حاتمی‌کیا برای من شخصیت محترمی است،‌به دلیل فیلم‌هایی که ساخته است، به دلیل اینکه فیلمساز مهمی است و کسی نمی‌تواند این را منکر شود ولی چرا فیلمی می‌سازد که داد من علی کشوری را به عنوان فرزند شهیدی که در عملیات پاوه نقش مؤثری داشته در بیاورد! آن وقت می‌آید جوابی می‌دهد که اصلاً درست نیست، برای من جای سؤال است که چرا افراد به خودشان اجازه می‌دهند این گونه تاریخ را تحریف کنند، اصلاً شما بیا فیلمی راجع به حاج کاظم و عباسی که در آژانس شیشه‌ای هست بساز، هیچ کس از شما سند و مدرک نمی‌خواهد که همچین اتفاقی افتاده است.

کشوری یادآور شد: بله! من گفتم ایشان فیلم‌ساز موفقی است و باید آثاری را بسازد که دغدغه‌های گذشته ایشان بوده است، البته این را هم گفتم بهتر است در فیلم به مستندات تاریخی رجوع کنیم، آقای حاتمی‌کیا در رابطه با فیلم «چ» از مادر شهید کشوری تحقیقاتی کرد که در پاوه چه اتفاقی افتاد، وی سند و مدرک گرفت، اما چرا هیچ حرفی از شهید کشوری،شهید سهیلیان و شیرودی در فیلم زده نشد؟چرا این تحقیقات را انجام می‌دهید و آن‌گاه در فیلمی که ساخته شده، هیچ حرفی از این شهدا نمی‌آورید!

وی افزود: چرا راجع به نیروی زمینی که این قدر در پاوه مؤثر بوده است، سخنی گفته نشده است؟

در فیلم «چ» اصلاً شهید چمران را نمی‌بینید، من مانده‌ام فیلم «چ» برای چه ساخته شده است، از همه بالاتر نام  این فیلم چرا «چ» است ؟ چرا با افتخار نمی‌گویی چمران! مگر ما می‌خواهیم چگوارا را بسازیم؟، «چ» یادآور چگواراست، همه می‌دانند فیلمی در غرب با نام «چ» ساخته شده که از چگوارا صحبت می‌کند، مگه ما التزامی به این «چ» داریم، در واقع ‌اولین چیزی که در ذهن من تداعی شد همان چگوارا بود.

فرزند شهید کشوری با اشاره به زیرنویس انگلیسی فیلم«چ» که به‌صورت che آمده و مخفف «چگوارا» است، اظهار داشت: همه این را می‌دانند که چگوارا جنگ‌های چریکی و نامنظم بلد بوده است، آیا عرفان چمران را هم چگوارا داشته است ؟ چرا از عرفان چمران چیزی در این فیلم دیده نمی‌شود، اصلاً فیلم به چه کسی تعلق دارد؟ اگر به مردم تعلق دارد، مردم این فیلم را ببینند و قضاوت کنند، ارتش جمهوری اسلامی که در آن زمان با گروه‌های اقلیتی که قصد براندازی داشتند،‌ مبارزه کرد، در سال 58 از هجوم کردستان عراق به ایران جلوگیری کرد و از مرزهای ایران دفاع کرد، حداقل شما از این وقایع یک سکانس در فیلمت می‌ گذاشتی!

فرزند خلبان شهید کشوری با تأکید بر نقش تاریخ‌ساز تیمسار فلاحی در آزادسازی پاوه بیان داشت: از تیمسار فلاحی در این فیلم اسم برده می‌شود، ولی در اواسط فیلم تیمسار فلاحی محو می‌شود، یعنی به گونه‌ای نشان داده می‌شود که گویی دیگر در جبهه حضور ندارد!

در حالی‌که همان روز تیمسار فلاحی برخلاف دستوری که بنی‌صدر آن روز صادر کرده بود بلند می‌شود و می‌گوید من دو تا خلبان می‌خواهم که در شب بتوانند پرواز کند و شبانه پاوه را نجات دهند. تیمسار فلاحی می‌گوید : وقتی مطرح شد که داوطلب می‌خواهیم ،  هنوز صحبت‌هایم تمام نشده بود که دیدم کشوری بلند شد و گفت: من می‌روم،اگرچه  می‌دانم مورد اصابت موشک قرار می‌گیرم.

وی ادامه داد: اما  آقای حاتمی‌کیا در فیلم «چ» در آخر فیلم مدعی می‌شود که ، وقتی همه عقب‌نشینی کردند، شهید کشوری و همراهان با هلیکوپترهایی از دور می‌آیند، چه کسی چنین گفته است؟ آقای حاتمی‌کیا از کجا این مطلب را آوردید؟

کشوری خاطرنشان کرد: ای کاش شهید آوینی زنده بود.شهید آوینی کسی است که مستند شهید کشوری را ساخته است‌،او می‌داند چه اتفاقاتی در پاوه افتاده است.


:: بازدید از این مطلب : 645
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 17 مهر 1393
.

 

ویژه‌نامه شهید عارف سردار مهدی خوش‌سیرت

ویژه نامه سردار شهید عارف مهدی خوش‌سیرت
 

سردار شهید اسلام، مهدی خوش سیرت در نوزدهم شهریور سال هزار و سیصد و سی و نه در روستای چورکوچان شهرستان آستانه‌اشرفیه دیده به جهان گشود.

سرویس ویژه دفاع مقدس آستان‌خبر

با ولادت او همای اوج سعادت بر شانه (پدر مهدی) نشست و مهدی در خانواده مذهبی و متدین و ارادتمند به ائمه اطهار (ع) به ویژه سید و سالار شهیدان زمزمه عشق، مشق می‌کرد و از همان دوران کودکی نشان داد که با دیگر همسالانش متفاوت است. تحصیلات دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را آن گونه که شایسته بود در زادگاهش شهرستان آستانه‌اشرفیه پشت سر نهاد و در سال ۱۳۵۸ موفق به اخذ دیپلم گردید و پس از آن لباس مقدس سربازی را به تن کرد و چون رزمنده‌ای در خنثی کردن توطئه‌های نوکران و جیره خواران استکبار جهانی در منطقه گنبد، حضوری دلاورانه داشت. هنوز دوره سربازی را به اتمام نرسانده بود که…

نامش را در مدرسه عشق نوشت؛ مهدی زمانی عضو مدرسه عشق شد که خود تدریس عشق می‌کرد، آبدیده و سرد و گرم جبهه‌ها کشیده، لذا دوست داشت با نیروهای رزمنده نه تنها در جبهه و هنگام جهاد و مجاهدت بلکه در پشت جبهه و زادگاه و شهر و حتی منزلشان ارتباط برقرار کند و چون به بسیج عشق می‌ورزید لذا بین جبهه و پشت جبهه همیشه در حال تردد بود. با معنویتی که در مهدی وجود داشت مهر و محبتش در اولین وهله دیدار هر بیننده‌ای در دلش می‌نشست، کمال عشق، معرفت و خداشناسی مهدی بود که بچه‌های رزمنده خود را مرید او می‌دانستند و پروانه‌وار گرد شمع وجودش می‌گشتند و گاه حتی شرط حضور در جبهه را بودن در کنار وی می‌دانستند. آقا مهدی از روزی که گام در جبهه‌های حق علیه باطل نهاد و در مدرسه عاشقان روح الله ثبت نام کرد هرگز تسویه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت در زمان حضورش در جبهه‌ها همیشه تلاش داشت در عملیات‌ها شرکت کند و اگر به دلیل حضور در منطقه‌ای دیگر موفق به شرکت در عملیاتی نمی‌شد غم تمامی چهره نورانی‌اش را فرا می‌گرفت و تا چند روز حال خوشی نداشت.

او با تلاش بی وقفه‌اش در عملیات‌های افتخار آفرین و غرور آمیز طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر ۴، والفجر ۶، هور العظیم، قدس، بدر، والفجر ۸، کربلای ۲، کربلای ۵، و نصر ۴ حضور پیدا کرد. اعتقاد راسخش به اسلام، امام و انقلاب، و شاگردی این مکتب انسان ساز هدفی را برایش ترسیم کرده بود که برای رسیدن آن سر از پا نمی‌شناخت و بهترین دلیل اینکه پس از ۱۳ بار مجروحیت در عملیات‌های مختلف، هیچ‌گاه در استراحت کامل به سر نبرد بلکه پس از ترمیم مختصر، دوباره خود را به صحنه مبارزه و جهاد رساند و در جمع لشکریان اسلام قرار گرفت.

در عملیات نصر ۴ – فتح ماووت عراق ساعت ۳۰/ ۱۱ تاریخ ۶/۴/۱۳۶۶ ندای ارجعی الی ربک را از معشوق حقیقی‌اش شنید و بی‌تابانه و لبیک گویان به سویش پرکشید.

 در سفرهای پشت جبهه نیز مهدی با مرخصی‌های کوتاهش نه تنها فقط به خانواده‌اش می‌رسید بلکه به شهرهای دیگر حتی به استان مازندران برای تألیف قلوب و سرکشی به خانواده‌های محترم شهدا و رزمندگان می‌رفت؛ و آنقدر این ارتباط عمیق بود که اغلب خانواده‌های شهدا با دیدن چهره نورانی مهدی قوت قلب می‌گرفتند و همانند فرزندان شهیدشان دوستش می‌داشتند و شهید خوش سیرت در روزهای پایانی عمر شریفش (اواخر جنگ) از خجالت خانواده‌های شهیدان و به خصوص پس از شهادت دو برادرش حسین و رضا خوش سیرت، بعد از عملیات نیز به مرخصی نمی‌آمد.

 او مانع پرواز و عروجش را دو چیز می‌دانست! یکی ملبس به لباس سبز سپاه شدن تا بر پیشانی‌اش ستاره بنشیند و دیگری به سنت پسندیده رسول مکرم اسلام صلی الله علیه واله و سلم جامع عمل پوشاندن و او به این تکلیف نیز عمل کرد و پایه زندگی مشترکش را با دختری متدین در اوج سادگی و صفا بنا نهاد تا آخرین ریسمان تعلق زمین و زمینیان را پاره کند و ثابت کند که این بندها و تعلقات نمی‌توانند عاشق و مرغ باغ ملکوت را زمینی کرده و در قفس تن اسیر نماید و حاصل پیوند مقدسش دختر مۆونه ای شد که پس از شهادت آقا مهدی دیده به جهان گشود.

آقا مهدی مسئولیت‌های خویش را در جبهه از فرماندهی دسته آغاز، و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مدیریتی که از خود نشان داده بود به فرماندهی تیپ دوم محرم و معاونت فرماندهی لشکر قدس گیلان برگزیده شد مهدی که در فراق دوستانش هماره می‌سوخت و در دل و بر لب آرزوی شهادت داشت سر انجام پس از سال‌ها حضور مستمر و مداوم در جبهه‌های جنگ، و رزم بی امان و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در عملیات نصر ۴ – فتح ماووت عراق ساعت ۳۰/ ۱۱ تاریخ ۶/۴/۱۳۶۶ ندای ارجعی الی ربک را از معشوق حقیقی‌اش شنید و بی‌تابانه و لبیک گویان به سویش پرکشید و به دریای رحمت الهی پیوست و ستاره‌ای، درخشان در آسمان انقلاب اسلامی ایران شد.

برگی از خاطرات

فرمانده تیپ دوم از لشگر قدس گیلان

نام پدر: قربانعلی

تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۳۹

محل تولد: آستانه

تاریخ شهادت: ۶ تیر ۱۳۶۶

محل شهادت: ماووت – عراق

نحوه ی شهادت: بر اثراصابت تیر مستقیم

محل دفن: حرم مطهر شهدای آستانه اشرفیه

خاطراتی از شهید مهدی خوش سیرت

شبی از شب های تابستان ۶۳، در پادگان شهید «بیگلو اهواز»، شب را میهمان گردان مالک اشتر و آقا مهدی بودم. تا پاسی از شب صحبت یاران سفر کرده بود و پرستوهای آستانه ای، خاطرات پرواز و با هم بودن ها که قند مکرر بود و استخوان لای زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!…

در چادر آقا مهدی خوابیدم، هنوز ساعتی به فریضه صبح مانده بود که آقا مهدی طبق عادت از چادر خارج شد. می دانستم برای خواندن نماز شب بپا خاسته است.
اذان صبح را که شنیدیم، وضو گرفتیم و منتظر شدیم که نماز را به امامت آقا مهدی که پیش نماز گردان بود، بخوانیم.
گفتم: سری به چادرهای همسایه بزنم.
بعضی از بچه ها هنوز خواب بودند برای نماز صبح صدایشان کردم، تعدادی گفتند: نماز صبح را ساعتی پیش خواندیم.
گفتم: عزیز من! همین الان اذان گفتند، شما کی؟ نماز چی خواندید؟!
گفتند: آقا مهدی داشت نماز می خواند، شاید یک ساعت پیش! ما هم نماز خواندیم و خوابیدیم.
خنده امانم را بریده بود، گفتم: آقا مهدی داشت نماز شب می خواند. حیرت بچه ها در خواب و بیداری دیدنی بود، ناگهان خنده فراگیر شد همگی می خندیدیم، بچه ها پا شدند و همگی نماز را به امامت آقا مهدی خواندیم.

***************

به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش می کرد که هر جا هستید، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانید. باختران که بودیم جنب مسجد ترکان، پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام میانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی هایشان در پیرمرد تأثیر گذاشته بود.
پیرمرد می گفت: من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم ولی نمی دانم این یکی چطوری توی دلم جا گرفته، بی نهایت دوستش دارم، نمی آید دلتنگش می شوم.
از آقا مهدی پرسیدم: چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟
با لبخند ملیح گفت: مسلمانها باید اینطور باشند، باید آنقدر جاذبه داشته باشیم که دشمن هم ما را دوست داشته باشد، اگر به این درجه رسیدیم موفق هستیم.
باید بر قلب دشمن تأثیر گذاشت و پیروز شد و اگر جسم کسی را فتح کنی هنوز شکست خورده ای!

***************

روزی به همراه سردار خوش سیرت و جمعی از دوستان می رفتیم، آفتاب وقت اقامه نماز ظهر را اعلام می کرد، سردار دستور دادند، نماز بخوانیم و سپس حرکت کنیم! بعضی از بچه ها به دنبال آب و عده ای برای یافتن جانماز و سنگی مناسب خاک های اطراف را می کاویدند.
آقا مهدی در حالی که اندوه چهره اش را فرا گرفته بود خطاب به همراهان گفت:
«تعجب می کنم حتی قمار بازها همیشه وسیله قمارشان را به همراه دارند اما شما چیزی را که روزانه چندین بار استفاده می کنید به همراه ندارید!».

یادداشت شهید عارف :

ساعت حدود ۳ بامداد شب جمعه ۲/۱/۶۴ پاسگاه شهید اسودی (ترابه) می باشد که این مطالب را بر روی کاغذ می آورم. آری، ای برادران و خواهران و ای عزیزان که دوست دارید جبهه ومظلومیت فرزندان جبهه را بشناسید. پس دقت در مطالب زیر نمائید و خودتان قضاوت کنید، من این جملات را موقعی می نویسم که گلوله های آتشین دشمن تمام نقاط پاسگاه ترابه را سوراخ می کند.

ای برادران و خواهران و دوستان عزیز اگر در صحرای کربلا یاران امام حسین (ع) یکی یکی به خون خود غلتان شدند، اینجا نیز در این ساعت از روز جلِوه ای از کربلا بوجود آمده است که برادران در انتظار شهادت خود هستند و چه مظلومیتی بالاتر از این که در عمق خاک دشمن در میان امواج انفجارهای گلوله ها در یک محیط خونین و مقدس انسان فقط و فقط منتظر مرگ باشد.

اما یک چیز است که در تاریکی شب همه را امید و قوت می داد و تنها صدایی که از حلقوم این برادران مظلوم در میان غرش صدای انفجارها به گوش انسان می رسد:

نام یا زهرا(س) و یا حسین و یا مهدی بود که آرامش وجود انسان را فرامی گرفت. نمی دانم با این اوضاع آیا عمر اجازه می دهد که جملاتم را به آخر برسانم، خدا می داند.

بارالها در این لحظاتی که مرگ را جلوی چشمم می بینم در این پاسگاه ترابه تو را به حق مظلومیت علی (ع) قسمت می دهم که تمامی گناهان مرا بیامرز خانواده ام و دوستان مرا هر کجا هستند از همه بلیات و لغزشها حفظ بگردان و امام امت انقلاب اسلامی را به حق پهلوی شکسته زهرا(س) طول عمر عطا فرموده و او را پیش امام زمان رو سفید بگردان.

خدایا، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی به ویژه شهدای مظلوم عملیات بدر و شهدایی که امشب در این پاسگاه ترابه به خون خود غلتیدند با شهدای کربلا محشور گردان. آمین یا رب العالمین.

 

وصیت نامه شهید عارف

بسمه تعالی

 

الا و ان الیوم الحضار و غدالسابق و البسقه الجنه و الغایه النار

آگاه باشید امروز روز آمادگی و آماده شدن است و فردا هنگام سبقت و پیشی گرفتن، بهشت جایزه پرندگان مسابقه و پایان کار (عقب ماندگان مسابقه) دوزخ می باشد.(نهج البلاغه).

به نام خداوند بزرگ که به بزرگی و وحدانیت خودش بر مامنت نهاد و حیات ما را در فضای روحانی جمهوری اسلامی ایران مقدر گردانید.خدایا عمری است که بر من گذشت ولی من از خود نگذشتم و در مدت حیات بارها  خودم را دیدم و پسندیدم و تو را ای خدای مهربان فراموش کردم.خدایا هر روز و هر لحظه از حیاتم، برکات و رحمت تو از بالا بر من و ما فرود آمد ولی جواب این خوبی ها را من به بدی پاسخ دادم. ای خدای مهربان مدتها بود که غافل و بی خبر از خودم بودم و هم تو کرم کردی و مرا به وظیفه خود آشنا کردی و آن زمان بود که تازه فهمیدم که ای وای چه کردم و چگونه به دست خودم فردای خود را به سیاهی و تباه کشاندم و آنجا بود که جبران آن را بر خود دشوار و سخت  دیدم و باز هم لطف تو به دادم رسید و باب توبه و بازگشت را جلوی راهم نمایان کرد چه می گویم نه اینکه نشانم دادی بلکه مرا دعوت نمودی و گفتی اگر برگردی به سوی من  نه این که می پذیرم ، تورا بلکه دوست خواهم داشت.

حال ای خدای مهربانم عاصیم و گمراهم و آلوده ام …. و با همه بی آبروئی خود به سوی تو برگشتم و واسطه ای ندارم به همه بدی کردم و از خودم رنجاندم و اینک جز لطف و کرم تو واسطه ای نمی یابم پس ای خدای مهربان مرا پذیرا باش و در دریای رحمت و کرم خود مرا غرق کن تا نجاتم دهی، خدایا  اینک که لحظاتی بیش به عملیات نمانده است بغض گلویم را گرفته و نمی دانم چه اشکی بریزم، خدایا اشک ندامت و شرمندگی بر گونه ام روان است و در حالی که مقربان صالح درگاهت در این زمان ها که لحظه وصل است  اشک شوق( شوق وصال محبوب) می ریزند. خدایا فردایم چگونه است، خدایا روز حساب چه بر من مقدر کرده ای ، خدایا با این آلودگی و رو سیاهی شرم دارم که پیشگاه تو حاضر شوم برای حساب و بازپرسی پس ای مهربان مرا به کرم خود ببخش و رسوایم مگردان خداوند اینک که مدت ۵ سال و اندی از عمر این جهاد مقدس  می گذر به جز عده قلیلی از دوستان کسی را با خود در سنگر نمی بینم زیرا عده ای به لقای تو آمدند و عده ای بر روی تخت های بیمارستان و منزل بستری هستند و عده ای نیز با توجیهات مختلف خود را به کارهای پشت جبهه مشغول نمودند و  درد من از گروه سوم است و گویا اصلاً در این دنیا نیستند و فریاد استمداد طلبی انقلاب را از حلقوم امام نمی شوند ، خدایا تو خودت به کرم خود دلها و گوش هایشان را بیدار و بینا و شنوا گردان و توفیق پوشیدن لباس رزم مجاهدانت را به آنان بده.

پدرم و مادرم و همه اعضای خانواده مفتخر و خرسند باشید که امروز خداوند به شماها افتخار می کند و اگر در طی این راه مقدس خونم بر زمین ریخت و به رود پر خروش شاهدان پیوست پس طوبی لکم( خوشا به حال شما) که خود را با زهرا(س) همدرد کردید و من هم آن وقت روحم در آرامش است که طوری زندگی کنید که انگار فرزندی به انقلاب تقدیم نگردیده و همیشه خود را بدهکار انقلاب  و اسلام و امام بدانید. و از زحمات جانفرسای شما که در حقم نمودید  از خداوند برایتان طلب اجر و مغفرت دارم و از برادرانم نیز عاجزانه درخواست دارم که با سلاح تقوی و صبر خادم انقلاب باشند  و از مواضع تفرقه دوری کنند  و از خواهرانم مسئلت دارم که در کردار و افعال خود  به زینب (س) اقتداء کنند و در امر جهاد بی تفاوت نباشند.

از برارم محمد نیز کمال تشکر را دارم  و تقاضامندم که هیچ وقت پدر و مادر خود را از مهربانی  حمایت خود بی نصیب مگردان، و از همه دوستانم می خواهم که بندگی خود را به خدا در عمل ثابت کنند  و وفاداری خود را به امام و انقلاب تا حد نثار جان خود  به اثبات رسانند و کسی سنگ دوستی مرا به سینه نزند  جز در لباس جهاد و تقوی، ای عزیزانی که زیر تابوت مرا گرفته اید  و قدم در گورستان آستانه نهاده اید از عاقبت کسانی که در اطراف تان در زیر زمین پوسیده اند عبرت بگیرید .دلتان را از علائق برکنید  که روزی شما نیز به آنان ملحق خواهید شد ای قهرمانان انقلاب امت اسلامی آستانه: از کسانی که خود را در صحنه انقلاب دایه های مهربان تر از مادر می دانند بترسید و بر حذر باشید.

همسرم حلم و بردباری را در خود تقویت کن اگر موفق به این کار شدی هیچ وقت حوادث زندگی تو را از کوره به در نخواهد کرد در مقابل خطای انسان ها حلیم باش و در مقابل کم محبتی ها تو مهربان تر باش .قرآن می فرماید که از خصوصیات بندگان خوب خدا این است  که در زمین با تواضع راه می روند و از خطای انسان های جاهل با سلامتی گذشت می کنند.

( و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) فرقان ۶۲

همسرم اگر می خواهی خدا از تو راضی باشد  باید در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خریدار باشی و در این راه از خود خدا کمک بخواه و بدان که انسان سرنوشتی  دارد که هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد. و اگر فرزندی خداوند نصیب مان کرد خوب از او مواظبت کن و او را اهل قرآن و مؤمن  و مجاهد پرورش ده حال اگر پسر شد در سنگر نبرد  و اگر دختر شد  در سنگر عفاف و صبر ، و اگر تقدیر  بر رفتن من از این دنیا  باشد در تنهایی خود تکیه بر خدا کن و طوری زندگی کن که خداوند را از خود راضی کنی.

                                 والسلام

وعده ملاقات ما در قیامت

گناهکار جبهه ها مهدی خوش سیرت

خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار



:: بازدید از این مطلب : 619
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 17 مهر 1393
.

 زندگينامه

 جانباز و بسیجی عارف ، سردار شهید منصور خادم صادق در دومین روز از بهار 1341 در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود . پس از گذراندن دوره ابتدائی و راهنمائی وارد هنرستان شد و رشته الکترونیک را جهت ادامه تحصیل برگزید . در کنار تحصیل به کار اشتغال داشت و از این طریق مخارج خود را تأمین می کرد ، درحالیکه دیگران را نیز از دستان کوشا و روحیه کریمانه خود بی بهره نمی گذاشت . 
     شهید خادم صادق قبل از به پایان رساندن دوران متوسطه و بحبوحه شروع جنگ تحمیلی از ادامه تحصیل بازماند و با قلبی سرشار از عشق و شور به خیل عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست تا در جبهه ای دیگر به دفاع از ارزشها و آرمانهای انقلاب و مردم کشورش بپردازد . در طول جنگ و در مدت هشت سال دفاع مقدس و پس از آن مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشت که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد :
     مسئول محور آبادان / مسئول زرهی لشگر19فجر / معاونت آموزش نظامی سپاه ناحیه فارس / مسئول بسیج لشگر 19 فجر / فرماندهی آموزش دانشکده علوم و فنون زرهی / و ….
    سردار شهید حاج منصور خادم صادق که در عملیاتهای مختلف شرکت کرده و گهگاه از نواحی مختلف بدن نیز مجروح شده بود در عملیات پاکسازی منطقه مین گذاری شده در جاده ام القصر پای خود را از دست داد . شهید خادم صادق احترام خاصی برای بسیجیان قائل بود و بیشتر وقت خود را صرف تربیت بسیجیان می کرد. پس از اتمام جنگ با اصرار خانواده و با شرایطی که همواره مدنظر داشت ، تأهل گزید و با همسر شهید آقامهدی ظل انوار پیمان ازدواج بست . ثمره این ازدواج پسری بود که شهید خادم صادق بیاد خاطره قهرمانی های شهید مهدی ظل انوار او را محمد مهدی نام نهاد .
     سرانجام این عاشق شوریده و این جانباز خستگی ناپذیر ، در اول آبان ماه 1372 در حین انجام مأموریت در حوالی شهرستان دلیجان دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار حضرت دوست شتافت . چند روز بعد بر دستهای مردم قهرمان پروری که رشادتها و دلاورمردیهای او را در زمان جنگ نقش نگین خاطر داشتند تشییع و در گلزار شهدای دار الرحمة شیراز در به خاک سپرده

 
 
 
 
 
"هر عملی که شما را به این دنیا وابسته می کند رها کنید و اعمال پیوند دهنده آخرت را پیشه کنید" سردار شهید حاج منصور خادم صادق - شهادت : 1/8/1372 - محل شهادت : دلیجان در حین انجام ماموریت - مسئولیت : فرمانده محور لشکر 19 فجر فارس
 

 

 

فرمانده عادل

اواخر شب بود که خسته و کوفته از خط مقدم بازمى گشت ، پیدا بود که گرسنه است .برایش شام آوردم ؛ یک بشقاب پلو با مقدارى گوشت .نگاهى به غذا انداخت و در همان حال ، بـدون آنکه به من نگاه کند، گفت :آیـا بـه همه شام داده اى ؟ گفتم بله .گفت :به هر نفر همین مقدار گوشت رسیده است ؟ گفتم : خیر، این بـراى شماست !او آن شب ابدا از آن گـوشت نخورد و فقط کمـى برنج بـدون خورشت تنـاول کرد و اینگـونه به من فهماند که حـق او بـه عـنـوان «فرمانده خط » با آن بسیجى تک تیرانداز به یک اندازه است .آرى ، این فرمانده عادل کسى جز » شهید حاج منصور خادم صادق نبود .

 

.:: وصیت نامه سردار شهید حاج منصور خادم صادق ::.

بسم الله الرحمن الرحیم

انی لا اری الموت الا السعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما

خدایا مرا این عزت بس که تو مولای منی و همین فخر بس که من بنده توام.آنقدر گناه کرده ام که رویم سیاه است.آنقدر نافرمانی تو را کرده ام که پرده حیایم دریده شده است.آنقدر در این دنیای دنی غرق و هضم شده ام که آخرت را فراموش کرده ام.آنوقت دم از بندگی تو می زنم.شرم آور است کسی که این همه نا فرمانی مولای خود را بکند و آنگاه با کمال پررویی درب خانه مولای خود را رها نکند،ولی زمانی که تو مولا باشی و این همه لطف به بندگانت داشته باشی و خودت طلب کنی که ای بندگان من اگر گناه کردید،باز در توبه و رحمت من بسوی شما باز است .بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.صد بار اگر توبه شکستی باز آی.... آنوقت چاره ای جز روی آوردن به درگاهت برای بندگان گنهکار نمی ماند.

خدایا چگونه این همه نعمات تو را شکرگزار باشم ؟! چگونه دین خود را نسبت به این مهربانی های تو ادا کنم ؟! چگونه بندگی خالصانه و صادقانه تو را به جا آوریم ؟! خدایا کمکمان کن تا توان داریم از این مسئولیت عظیم سرافراز بیرون آییم ولی خودت گفته ای که "لا یکلف الله نفساً الا وسعها" و هرگز این بنده حقیر،کوچک،ذلیل و دست و پا چلفتی نمی تواند شاکر تو باشد.ولی همین اندازه که شکر تورا بر زبان جاری کند ،شاید بتوان گفت سعی خود را کرده است. خدایا تورا شکر که مرا مشلمان آفریدی. خدایا تورا شکر که مرا از امت محمد (ص) و شیعیان مولا علی (ع) آفریدی. مرا توفیق دادی در جرگه کسانی قرار بگیرم که تو آنها را در روز قیامت یاور و پشتیبان هستی. تورا شکر می کنم که مرا با احکام اسلام آشنا ساختی تا بتوانم در این بره از زمان با دیدی مکتبی و عمیق پیرو راه حسین (ع) باشم و مرا توفیق دادی که در این انقلاب اسلامی در لباس دم از طرفداری روح خدا خمینی و دم از سربازی امام زمان (عج) به فرماندهی روح خدا بزنم و از آن همه مهمتر مرا توفیق دادی که در جهاد پاسداری فی سبیل الله شرکت کنم . جهادی که خودت گفتی دری از درب های بهشت است و به بهشت نمی رود مگر کسی که بخشیده شده باشد و من گنهکار و روسیاه شاید بتوانم از این نعمت تو حداکثر استفاده را ببرم. ولی مگر این نفس می گذارد ؟! نفسی که دمار از روزگار ما را در می آورد و بدبخت و فلک زده می نماید . خدایا پناه می برم به تو از شر این نفس.

جهاد، سخن از جهاد فی سبیل الله شد. کسی که عاشقانه و عارفانه ، خالصانه و صادقانه قدم به وادی جهاد می گذارد،می داند که در بازگشت ،ممکن است جز تکه گوشتی جزغاله شده و یا بدنی مثله شده و قطعه قطعه شده با استخوانی خرد شده نباشد و حق هم همین است .چرا که مزد جهاد شهادت است و هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند و من دوست دارم اگر توفیق شهادت نصیبم گردید اثری از بدنم باقی نماند و در جمع مفقود الاثر ها و بدن پودر شده ها قرار گیرم. شاید آن دنیا بتوانم سرم را جلوی مفقودالاثر ها و بدن پودر شده ها بلند کنم.شاید در آن دنیا مادرم بتواند به فاطمه الزهرا (س) بگوید که اگر فرزندان من در روز عاشورا نبوده اند که حسین تو را یاری کنند، امروز فرزندانم را اینگونه به یاری حسین تو فرستادم .

امام ! تو در قلب من حکومت می کنی و حکومت تو حکومت خداست،که خدا در هر حال ناظر بر ما است. و من از دریچه قلب خویش تو را دیده ام و لمس کرده ام و مرا همین بس، هرچند دیدار دنیایی هم ارزش دارد. ای امام ! بدان ما با قلبی مملو از عشق خدا و سری مملو از شور حسینی در پی امر تو قدم به این وادی گذاشته ایم و تو رهبر ما هستی و بر این رهبر افتخار می کنیم. سلام نوکرانه و خالصانه ما را به آقا امام زمان (عج) برسان و سفارش ما را بنمائید،هرچند که امام زمان (عج) در این جبهه های حق علیه باطل سایه به سایه ،رزمندگان را یاری و پشتیبانی می کند. ای مردم افتخار نمائید در این برهه از زمان قرار گرفته اید و در زیر سایه پرچم پر افتخار اسلام و در حکومت الهی آقا مهدی (عج) به جلوداری و علمداری روح خدا قرار گرفته و زندگی می کنید. تا کنون در این دنیا چنین حکومتی نبوده و خداوند بر شما منت گذاشته و این حکومت را به شما ملت ایران نصیب نموده است . پس قدر این حکومت،انقلاب ،امام عزیز و یارانش را بدانید،اگر قدر اینان را ندانید در دنیا و آخرت بدبختی نصیبتان خواهد شد. اسلام امروز به این رهبریت و حکومت و یاران امام افتخار می کند، رسول الله افتخار می کند ،پس خاک بر سر آن کسی که افتخار نکند. ای کسانی که دنیا را گرفته و رها نمی کنید و دنیا چشم شما را کور، گوشتان را کر، و قلبتان را مرده کرده است، این دنیا وسیله است منزل پیش راه است ، دل به این دنیا نبندید و تقوا را پیشه کنید شاید به فلاح و رستگاری برسید. در زندگی هدفدار باشید تا جاودان بمانید. چشمه آب شیرینی باشید تا به دریا برسید و جاودان گردید. کسانی که هدفشان در جهت منفی شکل می گیرد همچون چشمه ای هستند که به شوره زار می ریزند..

پیرو ولایت فقیه باشید تا سرافراز گردید،از روحانیت نبرید،چرا که هرچه داریم از روحانیت اصیل و انقلابی داریم . قدر شخصیت های مملکتی و دینی را تا زمانی که زنده اید بدانید، نه اینکه چون شهید مظلوم بهشتی در زمان حیاتش انطور رفتار کنیم و در تشییع جنازه اش آنچنان جمعیت میلیونی جمع شوند . گوش به فرمان امام خمینی باشید و هرچه گفت بدون چون و چرا انجام دهید. ای مومنین قدر یکدیگر را بدانید و یکدیگر را یاری و پشتیبانی کنید، وحدت خود را حفظ کنید.

ای پدر و مادر عزیزم سخن من با شما اینکه اولا حلالم کنید زیرا خدمتی به شما نکرده ام، و خیلی اذیت تان کردم. شما که عمری نوکری و کلفتی امام حسین(ع) و فاطمه الزهرا(س) را داشته اید، اکنون روز امتحان است. با دادن عزیزانتان از این امتحان سرافراز بیرون می آئید. ای مادر! دوست دارم همچون مادر وهب در روز عاشورا باشید که زمانی سر بریده وهب را جلوی او انداختند سر را بلند کرد و به طرف دشمن انداخت و گفت: ماچیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم. ای مادر می دانم که چقدر رنج کشیده ای اما امیدوارم که خداوند صبر نصیبتان کند تا بتوانی همچون فاطمه الزهرا که داغ پدر و همسر و ضربه درب به پهلوی خویش را تحمل کرد. شما نیز تحمل کنید که شش فرزندانتان را در صحرای کربلای ایران هدیه کنید، بر سر خانواده و فرزندانتان آنطور بیاورند که بر سر فرزندان زهرا (س) آوردند.عداوت خلق و جفای دهر را تحمل کنید.که اگر تحمل کردید آنوقت می توانید بگویید که یا زهرا ! من پیرو واقعی تو هستم اگر نه ،نه.

ای پدر! اگر توانستی مصیبت های وارده بر امام حسین (ع) در روز عاشورا را به این مقدار کم متحمل شوید، آنوقت می توانید بگویید یا حسین ! من پیرو واقعی تو هستم. نمی گویم در از دست دادن من گریه نکینید بلکه برعکس . اما آیا گریه ی ضعف و سستی و گریه ی از دست دادن عزیز ؟! نه والله ، گریه ی شما باید گریه شور باشد، گریه ی عشق باشد، گریه ی حرکت و به حرکت در آوردن باشد، گریه ای باشد که سیل جاری کند و کاخ ظلمان را بر آب دهد، گریه ای مرد ساز ، حسین ساز و انقلابی ساز باشد ، گریه ای باشد که توام با پیام باشد که گریه ی بدون پیام اثری ندارد جز آزردن خویش. گریه کنید که اسلام با همین گریه ها زنده است.

ای خواهر! تو هم باید بعد از من رسالت مرا با رساندن پیامم به جهان وظیفه ات را انجام دهی. حامد و علیرضا را پیشانی بند سرخ ببند و لباس رزم بپوشان و خود را در تقدیم آنها در راه اسلام و تکه تکه شدنشان در راه خدا مهیا کن و تو ای خواهر دیگرم ، چقدر شما را اذیت کرده ام..... مرا ببخشید و حلالم کنید، وظیفه تو پس از شهادتم این است که در مراسم تشییع جنازه ام اگر اگر جنازه ای بود و اگر نبود ، پیشاپیش سایر شهدا پرچم پرخون و سرخ حسین را حمل کنی و خطابه ای پر شور ایراد نمایی و پیام مرا به جهان برسانی که خون از من است و پیام از تو، اگر که ادعا می کنی که پیرو راه زینب هستی باید چنین کاری را انجام دهی محکم و استوار از هیچ کس باکی نداشته باشی. مردم دنیا را به حال خودشان بگذار، محمد حسنت را لباس رزم بپوشان و او را آماده جهاد در راه خدا بنما. شما خانواده های شهدا باید پیام شهیدانتان را به جهان برسانید . چرا که این شیوه حسین و زینب است و ما که ادعای نوکری این عاشق و معشوق را می کنیم باید این چنین باشیم.

برادران پاسدار! شما وظیفه مهمی بر دوش دارید. ای پاسداران عزیز، خود را فراموش کنید و خود را فدای اسلام نمائید. تجربه های خودتان را در اختیار دیگران قرار دهید و تجربه هایمان را با خود به گور نبریم. از مطرح کردن مسائل جزئی جداً خودداری کنیم و خود را به خدا بسپاریم و فقط از او یاری و مدد بجوییم.

دلم از این دنیای دنی خیلی گرفته و در رنج به سر می برم ف ولی وجود امام گونه هایی ، توان زندگی را به ما می دهد. این دنیا را فراموش کنید و آخرت را سرلوحه کار خود قرار دهید. هر عملی که شما را به این دنیا وابسته می کند را رها کنید و اعمال پیوند دهنده به آخرت را پیشه کنید. قدر خود را بدانید و احکام اسلام را مو به مو انجام دهید، پیرو ولایت فقیه باشید و پشتیبانی کنید. نماز های جمعه را با شور و عشق بیشتر برگزار کنید ، امر به معروف و نهی از منکر را با جدیت بیشتر انجام دهید ، کسانی که پایشان را از گلیم خود خارج نموده اند و ضربه به ملت مستضعف می زنند و خون ملت را می مکند ، ریشه کن کنید. دعای کمیل و دیگر مراسمات دعا را با عظمت تر و پرشور تر برگزار کنید و خدا را مد نظر راشته باشید و امام را دعا کنید. در آخر از همه کسانی که اذیتشان کرده ام و حقی بر گردن من دارند حلال بودی می طلبم.

ومن الله توفیق

منصور خادم صادق

 

 
 

هو المحبوب  

ما هیچ...                                   

ما نگاه...                                                        

خودنمایی های خورشید تمام نمی شد. از بس گرمایش را پاشیده بود روی خاکریز، زمین نمی­توانست نفس بکشد، چه برسد به ما. لب­هایمان بدتر از ترک­های خشک صحرا شده­بود و مدام دلمان می­حواست آبی روی آتش درونمان بریزیم. چه بهتر که دلمان با آتش ریختن روی سر دشمن خنک شود. دست به کار شدیم و...                                                                                                                      مجبور بودیم خنده­هایمان را بخوریم. فکرش را بکنید؟! عراقی­ها مجبور شده بودند بشکه بشکه آب بیاورند. مگر تانکرها حق داشتند جلوتر بیایند یا منبع آبشان را یک کم آن طرف تر بگذارند. در چشم بهم زدنی تبدیل به آبکش می­شدند و...                                                                                           با همین کارهایمان، خط را شلوغ کرده بودیم. هیچ کس حق نداشت شیطنت کند الا (بجز) ما که حق وتو داشتیم؛ اطلاعات عملیات بودن هم چیز خوبی است. فرمانده­ها، معاون­ها و... از دستمان عاصی شده بودند و مدام به خدا پناه می­بردند، تا اینکه حاج منصور آمد. جَذَبه­اش آدم را می­گرفت. مثل موش آرام شده­بودیم و خنده­هایمان را می­جویدیم.

گفت: آتش می­ریزید؟! ها!

گفتیم: ما که کاری نکردیم.                                                                                                   خدا کند حاج منصور خادم صادق برای کسی شرط نگذارد.

به شرط اینکه:.............

از میان جمع، آرپیجی را به دست من داد و گفت: می­گیری و شصت متر آن طرف­تر از خاکریز، نزدیک خودرو آی فا و به این­قدر ارتفاع و این قدر... خلاصه میزنی.

آ.خدا ! و ما رمیت و اذ رمیت... کمکم کن!

ایستادم تا بتوانم خوب بزنم و چند دقیقه هم مکث کردم. حاجی آمد جلو و گفت: نمی­خوای که به کشتن بدیمون؟! عملیاتی بزن! 

یعنی باید می­نشستم و بعد سریع بلند می­شدم و بعد هم شلیک!

خدایا! می­بینی که... آبرو داری کن!

زدم. خورد به هدف؛ نزدیک خودرو ، عراقی­ها ریختند بیرون!

یک باره دیدم حاج منصور مثل فنر از جا پرید و گفت: بزن! بزن! یکی دیگه! یکی...

- حاجی تو هم جو گیر شدی! ها!

صدای فرمانده گروهان بود.

وقتی می­خواستند بروند؛ حاج منصور یک نگاهی به ماها کرد و گفت:

-         چرا اینا بشکه بشکه آب میارن؟

-         خُب معلومه! منبع آبشون را می­زنیم تا دلمون خنک شه.

حاجی سرش را انداخت پایین و گفت: لشکر یزید با امام حسین علیه السلام چه کرد؟

گوشی آمد دستمان.

_ نشنیدید که آب مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها ست. دیگه نزنید. حق ندارید این کار رو انجام بدید. آب حق همه است، حق طبیعی و حیاتی و انسانی.

خجالت زده بودیم و مطمئن از این که این حرف­ها را آدم باید سر کلاس معرفت اهل بیت علیه السلام آموخته باشد تا این گونه سخنش در اعماق قلب­ها و مغزها نفوذ کند.

به این می­گویند جنگ نرم، این که دل دیگران را با خودت ببری تا کارگاه معرفت، تا کلاس امام شناسی.

بعد از آن هیچ کس به حریم آب تجاوز نکرد، چون قلب­هایمان آتش گرفته بود.

راوی:محمد امیری

بازآفرینی: صدیقه مزارعی زاده



:: بازدید از این مطلب : 1135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 16 مهر 1393
.

سردار شهید حسینعلی ترکی هرچگانی


4 بهمن سالروز شهادت شهید حسینعلی ترکی که در تاریخ 4 بهمن 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد
سال ۱۳۲۷ روستای «هرچگان» شاهد تولد کودکی بود که در‌‌ همان دوران کودکی رفتار‌هایش امید را در خانواده و آشنایان به‌وجود می‌آورد: شهید حسینعلی ترکی. خانواده‌ای که شهید «ترکی» در آن متولد شد و رشد نمود مانند تمام خانواده‌های متدین و مؤمن روستای «هرچگان» مملو از نور معنویت و یاد خدا بود. تا کلاس پنجم را در زادگاهش تحصیل کرد اما به‌دلیل محرومیت‌های ناشی از حکومت پهلوی و نبود امکانات و مدرسه پس از آن مجبور شد در روستای نافچ که پانزده کیلومتر از روستای هرچگان فاصله داشت به تحصیل ادمه دهد. فاصله زیاد و آب و هوای سرد زمستان استانی که به بام ایران معروف است نتوانست کم‌ترین خللی در اراده آهنین شهید ترکی ایجاد کند. راه خاکی و صعب‌العبور روستای هرچگان تا نافچ هر روز شاهد دوچرخه‌ای بود که شهید ترکی با آن به مدرسه می‌رفت.
با آن‌همه تلاش وکوشش، مشکلات زندگی اجازه ادامه تحصیل به او را نداد و مجبور شد تا مدتی تحصیل را کنار گذارد. پس از این‌که مدرک ششم ابتدایی را گرفت به‌ناچار درس خواندن را برای مدتی کنار گذاشت و به کار کشاورزی پرداخت اما سیاست‌های رژیم شاه عرصه را برای خانواده شهید ترکی مثل تمام کشاورزان آن روزگار تنگ کرده بود. درحالی‌که نوجوانی بیش نبود خانواده را ترک کرد و به خرمشهر رفت تا با کارگری به کمک خانواده بشتابد. سال ۱۳۴۷ به خدمت سربازی رفت و دوران خدمت سربازی را در گارد جاویدان گذراند. او که فقر و بیچارگی مردم زادگاهش و سایر نقاط کشور را دیده بود، با دیدن رفتار‌های متکبرانه و عیاشی شاه و اطرافیانش و سایر مسئولین نظام فاسد شاهنشاهی بیش از پیش در مبارزه با این رژیم فاسد مصمم شد. او درباره‌ی خدمت سربازی چنین می‌گوید: «زندگی من از سربازی شروع شد آنجا حس کردم و دیدم که چه خیانتی در کشور می‌شود و آن زاغه‌نشین‌ها و این کاخ‌نشین‌ها و آن مردم محروم روستاها و این مستشاران آمریکایی که دسته‌دسته برای مکیدن خون ملت مظلوم ایران وارد این کاخ‌ها می‌شوند.
در این باره درس‌های زیادی من آموختم و این سربازی برایم هم‌چون دانشگاهی بود که من حس کردم خودم را از آن‌ها جدا نمی‌دیدم...» در این دوران بیش‌تر به ورزش می‌پرداخت. تا دوره‌ی تکاوری را گذراند. پس از سربازی ازدواج کرد و در سازمان برنامه و بودجه تهران استخدام شد. علاقه‌اش به کسب علم و تحصیل باعث شد روز‌ها کار کند و شب‌ها درس بخواند. سه سال در این سازمان کار کرد و با تحصیل شبانه موفق شد در کلاس سوم متوسطه قبول شود. داشتن چنین شغلی و برخورداری از این سطح تحصیلات برای هر جوان ایرانی در آن دوره موفقیت ممتازی بود که می‌توانست زندگی خوبی را برایش فراهم سازد.
اما شهید ترکی از سازمان برنامه و بودجه‌ی تهران استعفا داد. این شهید بزرگوار درمورد استعفایش می‌گوید: «نمی‌توانستم بی‌تفاوت در مقابل دزدی‌های سران طاغوت باشم. جایی که من خدمت می‌کردم خدمت به اسلام نبود، خدمت به یک عده از خدا بی‌خبر و وطن‌فروش بود.» حدود بیست سال از زمانی که شهید ترکی مجبور بود برای ادامه‌ی تحصیل با دوچرخه مسافت پانزده کیلومتری روستای هرچگان تا نافچ را بپیماید گذشته بود، اما هنوز روستای هرچگان از مدرسه‌ی راهنمایی بی‌بهره بود و همین امر باعث ترک تحصیل بچه‌ها می‌شد.
شهید ترکی روز‌ها در کارخانه‌ی ذوب آهن اصفهان کار می‌کرد و شب‌ها هم با همکاری اهالی روستا اقدام به ساخت مدرسه‌ی راهنمایی می‌کرد. عوامل حکومت که از محبوبیت روزافزون او در میان اهالی روستا ناراضی بودند شروع به مانع‌تراشی کردند. شهید ترکی بی‌توجه به این مزاحمت‌ها به ساخت مدرسه ادامه داد. وقتی عوامل رژیم شاه موفق به ممانعت از ساختن مدرسه نشدند با دسیسه‌چینی و ایجاد اختلاف و درگیری، شهید ترکی را زندانی کردند. با زندانی شدن او کار ساخت مدرسه هم متوقف شد. اما پس از مدتی شهید ترکی از زندان آزاد شد و با فروش اتوبوس و حتی لوازم منزلش، مدرسه را ساخت و آن را افتتاح کرد. ساخت این مدرسه، پل و خدمات عمرانی دیگری که شهید ترکی در هرچگان انجام داد هنوز مورد استفاده مردم قرار می‌گیرد. سال ۱۳۵۶ که انقلاب اسلامی مردم ایران اوج گرفت، او هم به فعالیت‌های ضدرژیم طاغوت شدت بیش‌تری داد.
با کانون‌های انقلابی در اصفهان ارتباط برقرار کرد و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) در زادگاهش و بخش‌های دیگر استان چهارمحال و بختیاری نقش مهمی در آگاهی دادن به مردم از ستم‌ها و مفاسد شاه داشت. حضور فعال در راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضدرژیم و شرکت در تحصن کارگران کارخانه ذوب آهن اصفهان از جمله کارهای شهید ترکی در راه به ثمر رساندن انقلاب اسلامی بود. انقلاب که پیروز شد، او در هرجا که نیاز به فعالیت و ایثار بود حضور داشت. ابتدا به عضویت شورای اسلامی روستای هرچگان درآمد اما حضور در شورای روستا روح پرعطش او را ارضا نمی‌کرد پس وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. چیزی از ورود او به سپاه نگذشته بود که لیاقت و شایستگی‌اش به فرماندهان اثبات می‌شود و به فرماندهی سپاه بازفت در بلند‌ترین و صعب‌العبور‌ترین نقطه‌ استان چهارمحال و بختیاری منصوب می‌شود. او که حالا فرصت طلایی خدمت به مردم را که سال‌ها به‌دنبالش بود پیدا کرده، با تمام تلاش و توان خدمت به مردم محروم و عشایر این منطقه را آغاز می‌کند. با گذشت سال‌ها از آن دوران اگر گذری به منطقه‌ی بازفت و کوهرنگ داشته باشید و از شهید ترکی بپرسید، از خدمات بی‌شمار آن شهید بزرگوار حرف‌های زیادی را خواهید شنید...
همواره خانواده را به حفظ حجاب، برپایی نماز، اخلاق نیک و توجه به رضایت الهی دعوت می‌کرد. او نمونه و سرمشقی کامل در اطاعت از ولایت فقیه است. در یکی از نوشته‌هایش درباره‌ی ولایت چنین می‌نویسد: «‌ای کسانی که به جان هم افتاده‌اید و این تحفه‌ی شهدا را به اینجا و آنجا می‌کشید و صاحبانش را می‌آزارید، به خود آئید و به وظایفتان عمل کنید. چون مالک آن نیستید‌‌ رها کنید و به مالکان آن واگذارید که در رأس آن ولایت است امامت است و آنچه او صلاح بداند، به خدا قسم اگر برخلاف آن عمل کنید، هم در این دنیا و هم در آن دنیا پس خواهید داد.» شهید ترکی پس از افتخارآفرینی‌های بی‌شمار، سرانجام در تاریخ چهارم بهمن‌ماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی در جبهه شوش و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکر مطهر او در گلزار شهدای روستای هرچگان به خاک سپرده شد تاسندی باشد برای سربلندی و افتخار ابدی ایران بزرگ. از این شهید بزرگوار، سه فرزند دختر به یادگار مانده است.
 


:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 16 مهر 1393
.

 

 

فرماندهی اتاق عملیات الانبار از کشته شدن یکی از سرکردگان ارشد گروه تروریستی داعش و پنج معاون او در درگیری ها و بمباران غرب شهر الرمادی خبر داد.


به گزارش واحد مرکزی خبر  به نقل از پایگاه خبری سومریه نیوز از الانبار،  رشید فلیح گفت:« پشتیبانی هوایی از نیروهای امنیتی در کیلومتر پنج غرب الرمادی به کشته شدن شاکر محمد مصلح از فرماهدهان برجسته گروه تروریستی داعش و پنج نفر از معاونانش منجر شد.»

وی افزود:« پیشروی نیروهای امنیتی در این منطقه و مناطق دیگر ادامه دارد و نیروهای امنیتی از حمایت نیروهای پلیس و حمایت هوایی بهره می برند.»

فرماندهی اتاق عملیات الانبار پیش از این از کشته شدن سه عضو داعش در عملیات امنیتی برای آزادسازی منطقه ورار در شمال الرمادی خبر داده بود.

همچنین نیروهای امنیتی عراق در درگیری با عناصر داعش موفق شدند به محاصره سه واحد از نیروهای ارتش در شرق الرمادی پایان دهند.



 هلاکت 120تروریست داعشی در استان دیاله

به گزارش شبکه تلویزیونی العراقیه؛ فرمانده عملیات دجله گفت نیروهای امنیتی عراق در عملیاتی گسترده در دو منطقه «حمرین» و«المنصوریه» واقع در استان دیاله  120 داعشی را به قتل رساندند.

سرلشکر «عبدالامیر الزیدی» فرمانده عملیات دجله با اعلام این مطلب افزود: در این عملیات پنج خودروی زرهی داعش و یک مقر اصلی تجمع آنها در سلسله کوههای حمرین منهدم شد.



:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 16 مهر 1393
.
مصطفی عبدی روزنامه نگار و فعال سیاسی از شهر کوبانی نیز صبح امروز چهارشنبه در فیس بوک خود نوشت: خیابان های جنوب شرقی کوبانی پر از جنازه کشته شدگان داعش است.

داعش از برخی مناطق شهر کوبانی سوریه عقب نشینی کرد.

به گزارش شریان نیوز  به نقل ازعصرایران خبرگزاری فرانسه، اعضای مسلح داعش در بامداد امروز چهارشنبه از مناطقی در شهر کردنشین کوبانی سوریه عقب نشستند.

سازمان دیده بان حقوق بشر سوریه اعلام کرد: این عقب نشینی پس از حملات هوایی به مواضع داعش توسط جنگنده های ائتلاف صورت گرفت. داعش از مناطقی در جنوب غربی و شرق شهر عین العرب (که در زبان کردی کوبانی نام دارد) عقب نشینی کرد.

مصطفی عبدی روزنامه نگار و فعال سیاسی از شهر کوبانی نیز صبح امروز چهارشنبه در فیس بوک خود نوشت: خیابان های جنوب شرقی کوبانی پر از جنازه کشته شدگان داعش است.

پرچم داعش برفراز یکی ساختمان های شرق شهر کوبانی

اخبار,اخباربین الملل,داعش


وی افزود: صدها خانواده و افراد مسن در کوبانی حضور دارند. اوضاع انسانی در این شهر بسیار سخت است. ساکنان شهر نیازمند آب و غذا هستند.

شهر کوبانی سوریه در دو کیلومتری مرز ترکیه قرار دارد. نیروهای داعش از سه طرف این شهر در محاصره خود دارند. طرف چهارم شهر کوبانی در نزدیکی مرز ترکیه قرار دارد.

 تاکنون در درگیری های کوبانی بیش از 400 نفر که اکثریت آنها جنگجویانی از دو طرف هستند کشته شده اند. دهها هزار نفر هم به دلیل این تحولات آواره شده اند.

کوبانی قبل از بحران سوریه بیش از 50 هزار نفر جمعیت داشت اما هم اکنون در این شهر بیش از دهها هزار نفر حضور ندارند.



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 16 مهر 1393
.
یک نجات یافته: هر زن ایزدی بین ۱۰ مرد داعشی رد و بدل می‌شود
 
یک زن ایزدی نجات یافته از اسارت تکفیری‌های داعش در موصل می‌گوید که هر زن اسیر ایزدی بین ۱۰ مرد داعشی رد و بدل می‌شود و مورد تجاوز قرار می‌گیرد.

به گزارش فارس به نقل از «شفق‌نیوز»، یکی از زنان ایزدی نجات یافته از اسارت تکفیری‌های داعش از سرنوشت اسف‌بار صدها زن ایزدی دربند تکفیری‌ها در شهر موصل حکایت می‌کند. پایگاه خبری «یورو نیوز» نیز اظهارات زنان ایزدی ربوده شده به دست داعش و داستان تجاوز و شکنجه آنها از سوی مردان داعشی را ثبت کرده است.

«عمشه» زن ایزدی است که در «سنجار» به دست تروریست‌ها به اسارت گرفته شد و به موصل انتقال یافت و پس از مدتی توانست به کمک چند شیعه در شب از این شهر فرار کند.

وی روایت می‌کند: هر زن ایزدی بین ۱۰ مرد داعشی دست به دست می‌شود و هر یک از آنها با قیمت ۱۰ تا ۱۲ دلار از دیگری خریداری می‌شود. آیا خداوند از این رفتار آنها راضیست؟ بسیار ننگین است که به زنان تجاوز شود اما واقعا اینکه ۱۰ مرد به یک زن تجاوز کنند چه معنایی دارد؟ آنها حیوان هستند نه انسان و من به خاطر آنها همیشه در ترس و هراسم.

تکفیری‌های داعش بر بخشهای زیادی از «سنجار» واقع در ۱۲۴ کیلومتری غرب موصل سیطره یافته‌اند و طی این اقدام بسیاری از زنان را به منظور ارضای غرایز حیوانیشان به اسارت گرفتند و جنایات زیادی علیه ایزدی‌ها مرتکب شدند. علاوه بر تجاوز به عنف، بسیاری از زنان ایزدی به عنوان برده در بازارهای سوریه، عراق و حتی عربستان فروخته می‌شوند.


:: بازدید از این مطلب : 602
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 16 مهر 1393
.

 

ریحانه جباری فردا اعدام می شود؟/ 7 سال واکنش به یک ادعا


فردا فرصت 10 روزه به ریحانه جباری به پایان می رسد. فرصتی که دوشنبه هفته گذشته به او داده شد و اگر نتواند رضایت اولیای دم را کسب کند فردا صبح باید پای چوبه دار برود. هفت سال از این جنایت می گذرد و در این مدت واکنش های بسیاری نسبت به ادعاهای قاتل در دفاع از خودش مطرح شده است.

 

 

به گزارش خبرنگار مهر، 16 تيرماه سال 86 دختر 19 ساله‌اي به نام «ريحانه» دست به قتل يك مرد آشنا زد و از آن روز به بعد گرفتار تحقيقات قضايي شد و در خط پايان در برابر حكم قصاص نفس ـ اعدام ـ قرار گرفت. اين دختر جوان از سوي پنج قاضي شعبه 74 دادگاه كيفري استان تهران به قصاص نفس محكوم شد و قضات ديوان عالي كشور اين حكم را تاييد كردند. اين پرونده در پيچ و خم‌هاي قضايي بسياري افتاد، ريحانه چند‌بار محكوم شد اما همچنان خانواده وي چشم انتظار رضايت گرفتن از خانواده قرباني جنايت بودند و آنها هنوز رضايت‌شان را اعلام نكرده‌اند.

در حالی که ادعای دفاع مشروع ریحانه از سوی دادسرا، دادگاه کیفری  و دیوان عالی کشور رد شده است اما برخی سایت ها و شبکه های ماهواره ای خارج از کشور این ماجرا را دست مایه فشار بر قوه قضائیه قرار داده اند. این فضاسازی رسانه ای کار را به جایی رساند که وزارت امور خارجه آمریکا از اجرای این حکم ابراز نگرانی کرد.

مدعیان دروغین حقوق بشر در حالی ادعا می کنند ریحانه قربانی دفاع از شرافت خود شده که این موضوع در هیچ مرحله ای از تحقیقات تایید نشد.

هفت سال از این جنایت می گذرد و در این مدت واکنش های بسیاری نسبت به این پرونده مطرح شد. گروهی اقدام ریحانه را دفاع مشروع دانسته و گروهی دیگر آن را رد کرده اند که در زیر این واکنش ها مورد بررسی قرار می گیرد.

محمدحسین شاملو بازپرس پرونده جسد مرد ميانسالي در راه پله ها افتاده بود.هيچكدام از ساكنان او را نمي شناختند. مقتول هدف يك ضربه چاقو قرار گرفته بود. همسايه تنها صداي " دزد. دزد. بگيريدش." را شنيده بودند .در ابتدا هويت مقتول مشخص نبود. رد خون را دنبال كرده و به دو طبقه بالاتر رسيديم. در واحد آپارتماني باز بود. در ميان واحد سجاده اي پهن بود كه شواهد نشان مي داد ، مقتول هنگام نماز از پشت سر هدف چاقو قرار گرفته است. در كنار سجاده يك صندلي قرار داشت كه مقتول براي بلند شدن از آن كمك گرفته بود و رد خون بر روي دسته آن مشهود بود. سرانجام پس از 15 ساعت به ريحانه رسيديم. البته نام او در دفتر تلفن ريحانه نوشته نشده بود.ریحانه در ابتدا درباره انگيزه اش حرفي نمي زد و بعدها موضوع دفاع از ناموس را مطرح كرد. 6 ماه بر روي اين پرونده در دادسرا كار شد تا هيچ نكته مبهمي وجود نداشته باشد.پس از طي تشريفات قانوني پرونده براي محاكمه به دادگاه كيفري فرستاده شدريحانه هيچ وقت انگيزه اصلي خود از قتل را نگفت. اما شواهد موجود در صحنه انگيزه دفاع مشروع را قاطعانه رد مي كند. مقتول در حال نماز خواندن بود كه قتل رخ داد. در خانه نيز قفل نبود. از سوي ديگر خيابان ميرعماد به خاطر نهادهاي مهمي كه در آن مستقر است هميشه پرتردد است. واحد مورد نظر نيز يك بالكن داشت كه رو به حياط بود. هميشه در حياط خانه تعدادي از اهالي حضور داشتند. با اين توضيح اگر انگيزه مقتول تجاوز بوده ، ريحانه مي توانست به راحتي از آنجا فرار يا درخواست كمك كند. ريحانه در برابر انگيزه اش از قتل سكوت كرده و اميد دارد فردي در آخرين لحظات به كمك او بيايد.

حسن تردست

قاضی پرونده  

طبق اوراق پرونده و دست‌خط خود متهمه در بازپرسی و حتی حسب اظهارات مکرر خانم جباری در دادگاه، در ورودی قفل نبوده و بعد از وارد کردن ضربه‌ کارد آشپزخانه که دو روز قبل خریداری و در کیف خود داشت با آرامش از خانه خارج شده است. طبق صورت‌مجلس بازپرس در معاینه محل وقوع جنایت، قبل از شناسایی فرد ضارب و دستگیری وی، فقط آثار یک ضربه جسم نوک تیز روی در بوده است و نه چند ضربه که مؤید آن، اظهارات صریح و روشن خود متهمه است. وقتی از متهمه در دادگاه سوال شد چرا به در با چاقو زدی، وی جواب داد چون هیجان‌زده بودم و هول کرده بودم یک ضربه با چاقو به در زدم. از وی سوال شد در قفل بود؟ وی جواب داد نه، قفل نبود. و وی ادامه می‌دهد که بعد از زدن ضربه چاقو مقتول گفت منو زدی؟؟!! و به‌ طرف من صندلی را پرتاب کرد و بعد مقتول از پله‌ها رفت پایین و من‌ هم با آسانسورخارج شدم. اگر در قفل بود چطور می‌توانست بلافاصله خارج شود؟ به‌ علت شدت جراحات که بریدگی ناف اصلی ریه بود، مقتول فقط از طبقه پنجم تا پله‌های طبقه سوم می‌تواند برود و پس از چند بار گفتن دزد! دزد! در همان‌ جا جان می‌دهد. خانم جباری حداقل سه بار در دادگاه گفت من به مقتول سرویس می‌دادم تا او هم به من خدمات بدهد. اصلا رابطه کاری مطرح نبود. در اصطلاح این گروه از جوانان بی‌ بند و بار، منظور از سرویس دادن، ایجاد روابط نامشروع و در اختیار قراردادن خود است. متهمه قبل از رابطه با مقتول با چند نفر رابطه ویژه داشته و طبق اعترافات در دادگاه، ایشان با مدیر شرکت محل کار خود چند بار به ویلای او در سیرا (جاده چالوس) رفته‌اند و باکره نبوده است.

ریحانه در دادگاه گفت می‌ترسیدم به من تجاوز کند. چند بار از من خواست روسری‌ام را بردارم اما من این کار را نکردم. متاسفانه متهمه هیچ حرف و رفتاری از خود نشان نمی‌دهد که مقتول را متوجه اکراه وی کند. از وی سوال می‌شود «آیا مقتول خشونتی نشان داد یا عملی انجام داد که نشان دهد قصد دارد به‌ زور تجاوز کند؟» وی جواب می‌دهد «نخیر.» و نیز از وی پرسیده شد «وقتی امتناع تو را از دست زدن دید چرا پشت به‌ تو کرد؟» جواب می‌دهد «رفت نماز دیگرش را بخواند».

ریحانه جباری

قاتل در دادگاه   من دختري خودبرتربين نيستم. يک دختر معمولي هستم که اجازه ندادم نسبت به من هتک حرمت شود. اين اتفاق در مورد افراد خودبرتربين نمي افتد. من يک طراح هستم و مرا به بهانه طراحي به آن خانه بردند. اما موضوع چيز ديگري بود و قصد تعرض به من را داشتند که مقاومت کردم.
فرزند ارشد مرتضی سربندی –مقتول-  

 این پرونده بر اساس اقرار صریح خانم ریحانه جباری مبنی بر قتل پدرم دکتر سربندی با بررسی بیش از 13 تن از قضات صورت گرفته است. از بازپرس دادستانی، دادگاه کیفری، دیوان عالی کشور و در نهایت ریاست قوه قضاییه این حکم را تایید کرده‌اند. حال ما چگونه می‌توانیم هفت سال بررسی و تحقیق این قضات را با نظر چند تن از خارج‌نشینان که مشخصات آنها برای همه ما معلوم است زیر سوال ببریم و احساسات یک خانواده را این‌گونه جریحه‌دار کنیم. اگر فردی دو روز قبل طبق اعتراف صریح خود اقدام به خرید چاقو از خیابان شریعتی نرسیده به میدان قدس کرده است و قبل از وقوع جنایت به دوست پسر خود این پیامک را فرستاده که فردا قرار است بکشمش آیا نشان‌دهنده سوء نیت قبلی نیست؟ چگونه می‌توان این اقدامات را به پای یک حادثه گذاشت. می‌گویند این پیامک شوخی بوده و می‌خواسته پدرش را بکشد. چنین آدمی می‌آید به جامعه نیز ضربه می‌زند. اقرار صریح این خانم مبنی‌بر ضربه چاقو بر مقتول بر سجاده نماز با شواهد صحنه کاملا تطابق دارد و سجاده و محل همیشگی نماز پدرم غرق در خون شده بود و این عمل فقط در زمانی که پدرم مشغول نمازخواندن است ممکن بود اتفاق بیفتد چون او صرفا در موقع نماز می‌توانست این کار را انجام دهد. باز هم طبق اقرار صریح ریحانه کسی به اسم «ش» واردآپارتمان می‌شود و پدرم در پی دویدن به دنبال آن فرد در راه پله‌ها از شدت خون‌ریزی به زمین می‌افتد و فوت می‌کند و خانم جباری همچنان از معرفی و نقش «ش» برای پرونده سر باز می‌زند. پدر من پزشک عمومی بودند نه پزشک جراحی زیبایی، ایشان هیچ‌وقت در زمینه جراحی زیبایی تخصصی نداشتند و کاری نکردند و در کار تجارت لوازم پزشکی و کارمند سابق وزارت اطلاعات بوده است.

عبدالصمد خرمشاهی وکیل سابق متهم                               

موکل من هنگام قتل از خود دفاع کرده و اين ادعايش هم ثابت شده است. خريد هايي که مقتول از داروخانه کرده و از سوی پليس کشف شده و آبميوه موجود در صحنه و محتويات آن نشان مي دهد قصد تعرض نسبت به موکل وجود داشته است و او در اين باره دروغ نمي گويد. موکل من به جز دفاع از خود انگيزه يي براي قتل و هيچ کينه و عداوتي با مقتول نداشته، ضمن اينکه فرار از محل حادثه نيز برايش ممکن نبود. امکان دسترسي به نيروي انتظامي هم نداشته و او مجبور بوده دست به چنين کاري بزند. در شرايطي که فردي قصد تعرض به دختري را دارد چطور مي توان انتظار داشت آن دختر بتواند منطقي تصميم بگيرد و در آن لحظه به اين فکر کند که بايد ضربه را چطور بزند، چنين شخصي فقط مي خواهد تهديد را از خود دور کند.                      

حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی  وزیر دادگستری   

تلاش‌ها در رابطه با این پرونده ادامه دارد و 10 روز برای تعیین وضعیت این پرونده مهلت داده شده است.

حجت الاسلام محسنی اژه ای       معاون اول قوه قضائیه 

اگر ملتزم به قانون باشیم به نفع همه است. قصاص قانون مسلم اسلام است و حق شخصی برای صاحبان دم می باشد. اگر اولیای دم تقاضای قصاص نکنند با عنوان دیگری پرونده رسیدگی می شود اما اگر درخواست قصاص داشته باشند و ارتکاب قتل ثابت و به قطعیت برسد و در دیوان عالی کشور حکم تایید شود پادرمیانی برای رضایت آغاز خواهد شد. حال اگر اولیای دم رضایت ندهند حکم باید اجرا شود.در این پرونده با دقت به آن رسیدگی شده و در مرحله مصالحه است. اگر رضایت حاصل شد مشخص است که حکم اجرا نمی شود اما اگر رضایت حاصل نشود حکم باید اجرا شود. آخرین بار نیز 10 روز برای کسب رضایت فرصت داده شد. اینکه برخی رسانه ها و در فضای مجازی اعلام می کنند به دلیل فشار ما و یا کمپین حکم اجرا نشده صحیح نیست و همانطور که گفتم برای کسب رضایت 10 روز فرصت داده شده است.

فردا فرصت 10 روزه به ریحانه جباری به پایان می رسد و در صورتیکه نتواند رضایت اولیای دم را کسب کند پای چوبه دار می رود. البته با توجه به اینکه پرونده در مرحله مصالحه است هنوز به تمدید این فرصت هم امید است.



:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 15 مهر 1393
.



:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 15 مهر 1393
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی