.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
 

شاید برای شما این سؤال پیش آمده باشد که عاقبت مصعب ابن زبیر،ابراهیم مالک ،ابن حر و عبدالله عمر چه میشود برای دریافت پاسخ خود مقاله زیر را بخوانید.

ابراهیم مالک اشتر نخعی

ابراهیم فرزند مالک اشتر از شجاعان و نامداران بزرگ شیعه در سرزمین عراق بود او در سنین نوجوانی در کنار پدرش  مالک اشتر در جنگ صفین  با دشمنان  امیرالمؤمنان علیه السلام نبرد کرد و چنان شجاعتی به خرج داد که همگان را مبهوت کرد.

ابراهیم پس از قتل مختار از دو جناح مخالف عبدالملک مروان و عبدالله زبیر دعوت به همکاری شد ولی او ترجیح داد به سپاه زبیر بپیوندد پس از پیوستن ابراهیم مالک به مصعب شامیان به وحشت افتاده و برای جنگ با مصعب آماده شدند دو سپاه در غرب عراق و منطقه سامرا به هم رسیده و با هم به نبرد پرداختند در این نبر عبدالملک مروان پیروز شد و در نتیجه ابراهیم مالک اشتر نخعی و مصعب کشته شدند.

قتل ابراهیم مالک و مصعب در پانزدهم جمادی الاول به وقوع پیوست.

ابن حر

ابن حر را در مختارنامه در قالب یک شخصیت جوان و اوباش نمایش داده بودند که با شخصیت اصلی او تطابق نداشت .عبیدالله ابن حر جعفی از اشراف شجاعان و شعرای معروف کوفه بود او پس از قتل عثمان کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در صفین شرکت جست. ابن حر در منزل بنی مقاتل با کاروان امام حسین (ع) روبرو شد امام از او یاری خواست ولی پیشنهاد امام را رد کرد.

ابن حر پس از مرگ یزید و فرار ابن زیاداز شهر کوفه با مختار همصدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت و لی سپس در کنار مصعب ابن زبیر با مختار جنگید پس از مدتی مصعب به او مضنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد با شفاعت گروهی از قبیله مزحج-وی را آزاد ساختند –ابن حر پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد شهر را در دست کارگزاران ابن زیاد دید او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند وی برای فرار از اسارت خود را در آب انداخت و کشته شد.مورخان مرگ اورا در سال ۶۸ قمر ی نوشته اند.مصعب ابن زبیر بدن نجس ابن حر را بر دروازه کوفه بدار آویخت.

عبدالله زبیر

پس از مرگ مصعب عبدالملک مروان سپاهی را به فرماندهی حجاج به مکه فرستاد و در سال ۷۳ هجری مکه سقوط کرد و به دست امویان افتاد برخی از اهل سنت او را پس از معاویه خلیفه شرعی خود میدانند. مسلم در کتاب خود ازابو نوفل نقل میکند- عیدالله زبیر رادیدم که در مکه بدار آویخته شده و مردم بر وی می گذشتند.



:: بازدید از این مطلب : 589
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.
ابراهیم مالک اشتر از فرمانده‌هان قیام مختار بود که به علت اختلافات بوجود آمده از مختار جدا شد و او را در مقابله با حمله زبیریان یاری نکرد.
     

به گزارش مشرق به نقل از نامه، مختارنامه از سریال های فاخری که توسط میرباقری کارگردان سریال امام علی(ع) ساخته شده است. در این فیلم یکی از شخصیت‌ها تاثیر گذار در قیام مختار، پسر مالک اشتر نخعی فرمانده سپاه امیرالمومنین(ع) بود که در به عاقبت وی بعد از شهادت مختار اشاره نمی‌شود و  جنبه‌هایی از ابراهیم مالک اشتر برای مخاطبان  پنهان باقی می‌ماند.

بعد از قیام مختار و تسلط بر کوفه و در میان راه قیام، دشمن میان مختار و ابراهیم اختلاف افکنده وبه تفرقه افکنی پرداخت.این حیله دشمن موجب شد که میان ابراهیم ومختار جدایی وفاصله ایجاد شده و گویا ابراهیم در ادامه کار از نهضت مختار کناره گرفته بود، از این رو در پی حادثه حمله مصعب بن زبیر در پیوستن به مختار تعلل و سستی می ورزید و حتی گفته شده به نامه های مکرر و پشت سر هم مختار پس از شکست اولیه اش از قوای مصعب ، توجهی نکرده، نزد او باز نگشت .

همین کناره گیری او از مختار باعث شده بود که بعد از شهادت مختار، مصعب بن زبیر از یک سو و عبدالملک مروان از سوی دیگر در او طمع ببندند تا ابراهیم را که مردی پر نفوذ و مدیر بود، را با خود همراه سازند؛ از این رو مصعب نامه ای به ابراهیم نوشته به او وعده داد که در صورتی که حکومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می سپارد .نامه ی مشابهی نیز از سوی عبدالملک مروان «خلیفه اموی شام »به دست ابراهیم رسید. ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت و سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود، پس نامه ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین - مقر حکومت خود - حرکت کرد و به کوفه آمد و با مصعب ملاقات کرد .

سرانجام ابراهیم در سال 72 هجری در پی شکست لشکر عراق از سپاهیان عبدالملک مروان که برای تصرف عراق به جنگ مصعب بن عمیر فرستاده شده بودند، در 13 جمادی الاولی در سن چهل سالگی کشته شد و نزدیک سامراء به خاک سپرده شد .



:: بازدید از این مطلب : 521
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

ماجرای دستگیری قاتل حضرت عباس علیه السلام

شاید در مقاتل نام حکیم بن طفیل طائی را شنیده باشید او از سران و اشراف کوفه و از منافقان و حامیان سرسخت حکومت یزید بود در کربلا در جریان قتل و غارت آل الله و جنایات دیگر دست داشت.
حکیم بن طفیل کسی است که به سوی امام حسین علیه السلام تیراندازی کرده بود. نیز او قاتل ابوالفضل العباس علیه السلام بود و لباس و اسلحه ایشان را به غارت برد.
هنگامی که از او سوال کردند: چرا به سوی فرزند فاطمه سلام الله علیها تیر انداختی؟ با گستاخی گفت: تیر بر بدن او اصابت نکرد بلکه فقط به لباس حسین علیه السلام خورد و اسیبی به او نرساند!
حکیم از کسانی بود که دست انتقام حق –که از آستین مختار بن ابو عبیده ثقفی بیرون امده بود- بزودی گریبان وی را گرفت و با وضعی فجیع او را به درک فرستاد.
عبدالله بن کامل، معاون مختار، با افرادش به سوی خانه حکیم بن طفیل رفت و او را بازداشت کرد و سپس او را به طرف دارالاماره حرکت داد.
بستگان حکیم، فورا نزد «عدی» فرزند حاتم طایی رساندند عدی از سران شیعه عراق و از جمله مریدان و حامیان سرسخت امیرمومنان بود و در جنگ صفین خود و بستگان و فرزندانش در کنار علی علیه السلام با معاویه و لشگر شام جنگیده و سه فرزند وی به نام های «طرفه» و «طریف» و «طارف» نیز در آن جنگ به شهادت رسیده بو دند.
مختار برای عدی احترام فوق العاده ای قائل بود و توصیه های او را می پذیرفت. بستگان حکیم بن طفیل که از طایفه عدی بودند از او خواستند پیش مختار برود و از او برای حکیم بن طفیل طلب عفو کند، آنان به عدی وانمود کردند که وی جرمی مرتکب نشده و در باب وی گزارشات دروغ به مختار داده اند. عدی گفت: از من کاری ساخته نیست. ولی در عین حال نزد مختار می روم.
شیعیان و ماموران ابن کامل که دیدند عدی به سرعت به طرف دارالاماهر می رود و قصد او توصیه برای نجات حکیم است ناراحت بودن که مبادا مختار شفاعت عدی را قبول کند و او را رها سازد.
شیعیان و یاران ابن کامل به او گفتند:
می ترسم امیر و ساطت عدی بن حاتم را درباره این خبیث که گناه او مشخص و معلوم است بپذیرد بگذار خودمان کارش را یکسره کنیم.
ابن کامل خود نیز نگران این مطلب بود لذا در جواب افرادش به آنان گفت: او تحویل شما و در اختیار شماست.»
شیعیان و یاران ابن کامل خوشحال شدند و فهمیدند که «ابن کامل» نیز قلبا مایل نیست حکیم بن طفیل جان سالم به در ببرد. از این روی حکیم را دست بسته به محل «عنزیان» بردند و در کنار دیواری نگاه داشتند و به او گفتند خب، تو لباس ابوالفضل العباس علیه السلام را پس از شهادت ربودی و بدن او را برهنه کردی؛ حال ما نیز لباس تو را از تنت بیرون می آوریم تا قبل از کشته شدن مزه انتقام را بچشی!.
ماموران ابن کامل او را لخت کرده و دست بسته در کنار دیوار نگاه داشتند و انگاه به او گفتند خب، تو در روز عاشورا حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادی و مدعی هستی که تیر به بدن او اصابت نکرد و فقط به لباسش خورد! اکنون آماده دریافت جزای خود باش و همه تیرها را متوجه حکیم ساختند.
فرمان تیر صادر شد و مأموران تیرها را رها کردند و آنقدر تیر بر او زدند تا جسد بی جانش نقش بر زمین شد.
عدی بن حاتم بی خبر از ماجرا، به نزد مختار رفت تا برای حکیم ین طفیل توصیه ای بکند.
مختار عدی را با احترام پذیرفت و در کنار خود جای داد و به عدی گفت: چه فرمایشی دارید؟ عدی گفت: راجع به حکیم بن طفیل  تقاضای عفو دارم.
مختار با کمال تعجب رو به عدی کرد و گفت: از شما بعید بود برای یک قاتل خبیث وساطت کنی او از قتلان حسین علیه السلام است.
عدی گفت: امیر به شما گزارش دروغ داده اند او نقش چندانی در قتل حسین علیه السلام و وقایع کربلا نداشته است.
مختار که سخت به عدی احترام می گذاشت با ناراحتی گفت: بسیار خوب! او را به تو می بخشم.
درست در این هنگام «ابن کامل» وارد شد مختار رو به ابن کامل کرد و گفت: آن مرد را چه کردی؟
ابن کامل گفت: ماموران و شیعیان او را کشتند.
مختار که قلبا از کشته شدن حکیم خوشحال شده بود با لحنی آرام به ابن کامل گفت: چرا عجله کرید و او را پیش من نیاوردید؟
ابن کامل گفت: شیعیان حرف مرا گوش نمی دادند من زورم به آنها نرسید و بی اجازه من او را تیرباران کردند.
منبع: برگرفته از کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی


:: بازدید از این مطلب : 491
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

شب وصل است و تب دلبری جانان است / 1375 سال پیش در چنین شبی چه گذشت؟/ پرونده شب عاشورا 

فرهنگ > دین و اندیشه - گزارش بازنویسی شده خبرآنلاین از روایت های امام سجاد(ع) درباره رویدادهایی که شب عاشورا رخ داد. بازنویسی روایات از: محمدرضا اسدزاده
 
 
 
 

 

 

 

شب وصل است و تب دلبری جانان است / ساغر وصل لبالب به لب مستان است

                             در نظربازیشان اهل نظر حیران است / گوییا مشعله از بام فلک ریزان است

آنچه در ابتدای مطلب می شنوید ترکیب بند مشهوری با ترجیع «مکن ای صبح طلوع» است که در شب عاشورا در مجالس عزاداری خوانده می شود. این ترکیب بند را با صدای دکتر احمد جلالی می شنوید.

 

گفت و گوی امام حسین(ع) با یارانش در شب عاشورا

امشب، شب عاشوراست. نماز عشاء به امامت امام انسانیت تمام شده است. اینک امام حسین( درود خدابر او باد) اصحاب خود را جمع کرده تا با آنان گفت وگو کند.

امام سجاد(ع) در روایتی می‌فرماید که امام حسین با اصحاب خود گفت: «... همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمی شناسم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر نمی دانم، خداوند شما را جزای خیر دهد. آگاه باشید که من هدف دیگری برای جماعت داشتم و ایشان را به راه اطاعت و متابعت از خداوند می پنداشتم اما اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست. 
امشب بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر سویی که می خواهید کوچ کنید. اکنون پرده شب شما را فرو گرفته است. در این سیاهی شب به هر سو که می خواهید بروید. این جماعت مرا می خواهند و چون مرا بکشند به غیر از من نپردازند.»

پاسخ حضرت عباس(ع) و برخی یاران

وقتی سخن امام به اینجا رسید، اول کسی که سخن گفت عباس بن علی (ع) بود و سپس برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر که عرض کردند: برای چه این کار را بکنیم؟ آیا برای آنکه بعد از تو زندگی کنیم؟ خداوند این کار ناشایسته را از ما دور کند.

گفت و گوی امام با فرزندان عقیل و پاسخ آنها

پس آن امام حسین رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود که شهادت مسلم بن عقیل برای شما کافی است. بیشتر از این نباید مصیبت ببینید. من به شما اجازه می دهم هر کجا می خواهید بروید.

آنها عرض کردند: سبحان الله. مردم به ما چه می گویند و ما چه جوابی داریم بگوئیم؟ بگوئیم دست از بزرگ و سید و پسرعممان برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم، بی‌آنکه تیر و نیزه و شمشیری برای یاری او به کار بریم؟ نه به خدا سوگند، ما چنین کار ناشایسته‌ ای نخواهیم کرد، بلکه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا می کنیم و با دشمن تو مبارزه می کنیم تا هر چه برای شما پیش می آید برای ما هم پیش بیاید...."

سخنان مسلم بن عوسجه خطاب به امام حسین

در این وقت "مسلم بن عوسجه" برخاست و به امام حسین (ع) عرض کرد: یابن رسول الله! آیا فکر می کنی ما کسانی هستیم که دست از تو بر می داریم. پس با کدام دلیل در نزد خداوند، عذر بخواهیم؟ لاوالله. من از خدمت شما جدا نمی شوم تا نیزة خود را در سینه‌های دشمنان تو فرو ببرم. تا دستة شمشیر در دست من باشد دشمنان را از پای در خواهم آورد و حتی اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم با سنگ با ایشان مبارزه خواهم کرد. سوگند به خدا که ما دست از یاری تو برنمی‌داریم، تا خداوند بداند که ما حرمت پیغمبر را در حق تو رعایت نمودیم. به خدا سوگند که من در مقام یاری تو، در مرتبه‌ای هستم که اگر هفتاد بار کشته ‌شوم و باز زنده شوم و مرا بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند، هرگز از تو جدا نخواهم شد؛ تا زمانی که مرگ را در خدمت شما ملاقات کنم. چگونه به شما خدمت نکنم با وجودی که شهادت در راه شما، مرگ نیست بلکه کرامت جاودان و سعادت ابدی است.

سخنان زهیر بن قین خطاب به امام حسین

پس از او " زهیر بن قین" برخاست و عرض کرد: به خدا سوگند که من نیز دوست دارم هزار بار کشته شوم وزنده گردم اما تو ای پسر رسول خدا زنده باشی و خداوند مرگ را از شما دور کند.

وقتی امام حسین چراغ ها را خاموش کرد تا کسی خجالت نکشد

پس حضرت امام حسین(ع) همگی را دعای خیر فرمود. سپس دستور دادند چراغ ها را خاموش کنند و به اصحاب و یاران گفتند: چراغ ها را خاموش کردم تا هر کدام از شما که می خواهد بدون خجالت و شرمساری، مرا ترک کنید و در تاریکی شب خودتان را نجات دهید.

امام جایگاه بهشت را به یاران باقی مانده نشان دادند

روایات تاریخ نقل کرده اند تعدادی رفتند و یارانی باقی ماندند. امام حسین در آن شب جایگاه هر یک از افراد باقی مانده را در بهشت به ایشان نشان دادند و بر یقین ایشان افزودند.

گفت و گوی حضرت زینب(س) با امام حسین(ع)

امام سجاد(ع) می فرماید: حضرت حسین (ع) پس از مکالمه با اصحاب، به خیمه خود رفت و سخن با آنان را ادامه داد. شب دهم که پدرم صبح آن شهید شد، من مریض بودم و زینب پرستاری من می‌کرد. ناگاه دیدم پدرم - حسین (ع) - کناری رفت و این اشعار را قرائت می‌فرمود:

یا دَهْرُاُفّ لَکِ مِنْ خَلیلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتیلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ

امام سجاد ادامه می دهند: وقتی من این اشعار را شنیدم، متوجه شدم که پدرم شهید خواهد شد. آنگاه گریه، گلوی مرا گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم. ولی عمه مان زینب، وقتی حال برادرش را دید نتوانست خویشتن داری کند. پس برخاست و ناخوداگاه به سمت حسین رفت و گفت: "کاش مرگ مرا نابود کند و مرگ تو را نبینم. امروز مثل زمانی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند، پس ای برادر! تو برای من جانشین آنها و فریادرس آنهائی. 
امام حسین رو به سوی خواهرش زینب کرد و فرمود: ای خواهرم! مبادا شیطان حلم ترا برباید که وقایع سختی در پیش داریم.

وقتی امام حسین برخی وقایع را برای زینب(س) گفت
امام سجاد(ع) روایت می کند: در این لحظه امام حسین وقایعی را برای عمه مان زینب(س) بازگو کردند و سپس اشک در چشم های مبارک حسین جاری شد....
در این لحظه زینت خاتون (سلام الله علیها) گفت: یا ویلتاه! ای برادر! این بیشتر دل ما را مجروح می‌کند که راه چاره را از تو گرفته اند و تو باید به ضرورت شربت مرگ بنوشی و ما را غریب و بی کس و تنها در میان اهل نفاق و افراد شقاوتمند بگذاری....

وقتی زینب به صورت خود زد، اشک ریخت و بی هوش شد

در این حال ناگهان زینب دگرگون شد، در حالی که به صورت خود می زد و اشک می ریخت، ناگهان به زمین افتاد و بی هوش شد. امام سجاد روایت می کند که حضرت امام حسین(ع) آب آورد و خواهر را بلند کرد و آب به صورت او پاشید تا به هوش آمد و برای او قرآن خواند و سپس او را با این کلمات آرامش داد و فرمود:

ای خواهرم! به یاد خدا باش و صبر و شکیبائی کن و بدانکه اهل زمین می‌میرند و اهل آسمان باقی نمی‌مانند و هر چیزی در معرض هلاکت است، جز ذات خداوندی که خلایق را با قدرت خود خلق فرموده و بر می انگیزاند و زنده می‌گرداند. خواهرم! جد و پدر و مادر و برادر من که بهتر از من بودند، هر یک دنیا را وداع کردند. پس وظیفه من و وظیفه هر مسلمانی است که بر رسول خدا «ص» اقتدا و تأسی کند.

توصیه های امام به خواهرش بعد از به هوش آمدن

پس از آن امام حسین فرمود: ای خواهر! من تو را قسم می‌دهم و باید به قسم من عمل کنی، وقتی که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک نکنی و چهره خویش را به ناخن مخراشی و از برای شهادت من در مقابل دشمنان، فریاد و شیون به پا نکنی...

پس حضرت سجاد علیه السلام می فرماید: پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشاند و او دلداری داد....

(منابع روایی و مقاتل: منتهی الآمال شیخ عباس قمی/مقتل لهوف سید ابن طاووس)



:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.
 

تنها یک چیز، جنگیدن را برایش دشوار کرده بود.../ روایتی متفاوت از جنگاوری عباس(ع)

فرهنگ > کتاب - «سقای آب و ادب» جدیدترین رمان سیدمهدی شجاعی است که شرحی متفاوت از حیات نورانی حضرت قمر بنی هاشم را در دل خود جای داده است و حالا به چاپ دهم رسیده است.
 

به گزارش خبرآنلاین، «سقای آب و ادب» که نیستان منتشر کرده، شامل ده فصل است: عباسِ علی. عباسِ ام‌البنین. عباسِ عباس. عباسِ سکینه. عباسِ مواسات. عباسِ زینب. عباسِ ادب. عباسِ حسین. عباسِ فرشتگان. عباسِ فاطمه.

در هر فصل رفت و برگشت روایی متعدد و متنوعی دیده می‌شود و در حرکتی سیال، راویان جای به هم می‌دهند و شکست‌ها به سرعت خوانش می‌افزاید و زوایایی جدید از مفهوم را روشن می‌کند. اما آن‌چه این کتاب را از حیث محتوا با دیگر آثار شجاعی متمایز می‌کند، بیشتر در فصل عباسِ فرشتگان به چشم می‌آید. این فصل چنین آغاز می‌شود: پیش از آن‌که راوی این داستان، قدم به فصل پایان بگذارد، ما فرشتگان؛ فرشتگان هفت آسمان، بر خود فرض میشماریم که پا به میدان بگذاریم و پرده از رخسار حضرت ابوالفضائل برداریم. و ناگفته پیداست که این نه بدان معناست که ما قادریم پرده از اسرار حضرت ابوالفضائل برداریم. چرا که رخسار، جلوه‌ای از جلوات حضور عیان است و اسرار، جنس و جوهری از علوم در پرده و معارف پنهان. و فاصلة میان این دو، فاصلة میان زمین است تا آسمان. دلیل یا فلسفه حضورمان در این میدان را در سطور آتی در خواهید یافت، و امّا چرا این فصل را برای حضور انتخاب کردیم و در این مقطع از روایت داستان، وارد میدان شدیم!؟ پیش از این نیامدیم، چون امید یا انتظار یا توقع داشتیم که سایه و شبحی از رخسار حضرتش را در لابه‌لای خطوط داستان ببینیم ولی وقتی دیدیم که روایت رو به اتمام است بیرؤیت رخسار حضرت، و داستان در آستانة فصل پایان، ترسیدیم که مبادا نقطة ختم بر پایان داستان بنشیند و حرفهای اصلی و اصلیترین حرفها همچنان ناگفته بماند...»

بنابراین گزارش، روایت جنگاوری حضرت عباس(ع) در ظهر عاشورا برای آوردن آب در این کتاب به زیباترین شکل ممکن روایت شده که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید:

«عباس، مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته، بند قنداقه‌اش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می چرخاند و پیش می تازد.


آنچه هر دم پیش روی عباس، از لابلای نخل‌ها بیرون می‌جهد، دشمن نیست با اسب و نیزه و شمشیر، علف‌های هرزی است که به داس عباس درو می‌شود. همه نخلستان و در پشت همه درختان، پر است از آدم و اسب و شمشیر و نیزه و کلاه.

...

آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست کمین‌های ناجوانمردانه پشت نخل‌ها هم نیست گرسنگی هم نیست، تشنگی طاقت سوز و جگر گذاز هم نیست، خستگی هم نیست، زخم‌های متعدد سر و صورت و سینه و دست و پا هم نیست.

تنها یک چیز، جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دست‌های عباس است و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدم می‌شمارد. کاش آنچه در آغوش عباس است، کودک بود کودک اگر خراش هم بردارد، مصدوم و مجروح هم اگر بشود باز به مقصد می‌رسد.

جان مشکی که در آغوش عباس است از جان کودک هم لطیف تر و آسیب پذیرتر است. اگر خراشی بر بدن مشک بیفتد، اگر تیری بر بدن مشک بخورد، اگر نوک نیزه یا تیزی شمشیری با مشک مماس شود، تمام هستی عباس بر باد می رود، تمام امید کودکان، به یاس بدل می شود.

عباس باید هم از مشک محافظت کند، هم از جان خویش. حفظ جان برای حفظ آب و حفظ آب برای حفظ جانان. اگر عباس نماند چه کسی آب را به خیمه‌ها برساند و اگر آب نماند، عباس با چه رویی خودش را به خیمه‌ها برساند!؟

آنچه اکنون در آغوش عباس است، فقط یک مشک آب نیست، آبروی عباس است، حیثیت عباس است. یک خواهش نگفته سکینه است که عالمی با آن برابری نمی‌کند. آنچه اکنون در آغوش عباس است، عصاره حیات سی و پنج ساله عباس است بهانه تولد عباس است، انگیزه حیات عباس است.

آنچه عباس امروز در نگاه حسین دیده است برای این فرمان یا خواهش در همه عمر عباس بی سابقه بوده است: عباس جان! اگر می‌توانی کمی آب بیاور.

و عباس عاشق، عباس ماموم، عباس مرید، عباس ادب، آب شده در مقابل این خواهش آب.
تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواست نگفته حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد امروز اما حسین خواسته‌اش را آن هم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.

پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست قیمتی ترین محموله عالم است این فقط یک مشک آب نیست، رسالت تاریخی عباس است. در آینه این آب، پدرش علی نشسته است، مادرش ام البنین رخ نموده است، زهرای مرضیه تجلی کرده است.

همه پیامبران اکنون در کربلا صف کشیده‌اند و بی تاب تشنگی فرزندان محمداند. چشم آدم ابوالبشر خیره به این مشک است نگاه نوح نگران این مشک است.

اجر رسالت محمد و مودت ذی القربای او متجلی در این مشک است و عباس اگر -شده با فدیه جانش - این آب را برساند کار دیگری در این جهان ندارد. حکیم بن طفیل که از کمین نخل‌ها درآمد و چندی است که سایه به سایه عباس می‌تازد، ناگهان شمشیرش را فرا می آرد و دست راست عباس را که در دایره ای کامل در گردش‌ا‌ت از ساعد قطع می‌کند.

تنها کاری که عباس می‌تواند بکند این است که پیش از افتادن دست راست، شمشیرش را در هوا با دست چپ بستاند. دست راست بر زمین می‌افتد اما دست چپ و شمشیر همچنان باقی است.

عباس با رنگی از فریاد در کلام رجز می‌خواند، می‌جنگد و پیش می‌تازد:
والله آن قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نجل النبی الطاهر الامینی

...

آنچه به عباس توان می دهد وامید می بخشد، سواد خیمه هاست که گهگاه از لابه لای شاخه های نخلها نمایان می شود.
در این هنگام زید بن رقاد که تاکنون در کمین به دست آوردن لحظه ای برای فرود آوردن شمشیر بوده است، ناگهان دست چپ عباس را از ساعد قطع می کند.
با قطع شدن دست چپ، امید عباس کاهش می یابد اما به کلی از میان نمی رود.
او همچنان رجزخوان پیش می تازد:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار

اکنون نه دستی مانده است و نه سپری و نه شمشیری، اما مشک آب مانده است و چه باک اگر هیچ چیز جز مشک نماند، حتی خود عباس، به شرطی که بتواند این مشک را به خیمه ها برساند.

این که حرکت اسب آرام آرام به کندی گراییده فقط به خاطر زخم‌ها و جراحت‌ها و خون‌های رفته از بدن عباس نیست اسب به خوبی می‌فهمد که کار کنترل برای سوارش دشوار شده. سوار اگر تا به حال با پاهای کشیده‌اش خود را به روی اسب نگه داشته، اکنون این پاها کم رمق شده و از توانشان کاسته گردیده.

اسب سرعتش را کم کرده تا سوار بتواند تعادلش را حفظ کند و عباس، از بیم پاره شدن بند مشک، سر آن را به دندان گرفته و با چشم های شاهین وارش اطراف را از همه سو می‌کاود مبادا که تیری جان مشک را بیازارد.

اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است. اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان می‌خرد و مشک را همچنان در امان نگه می‌دارد و بر بال‌های قلب خویش آن را پیش می‌برد.

ده‌ها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمی‌کند چرا که مشک همچنان ... اما نه ... ناگهان تیری بر قلب مشک می‌نشیند و جگر عباس را به آتش می‌کشد.

تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند و مچاله می‌شود. و دشمن به روشنی می‌فهمد که عباس، دیگر توانی برای جنگیدن و دلیلی برای زنده ماندن ندارد.
تیری دیگر پیش می آید و درست بر سینه عباس می نشیند و این تنها تیری که عباس از آن استقبال می‌کند و آن را گرم در آغوش می‌فشرد.

کودکان اکنون با تشنگی چه می‌کنند؟ سکینه به آنها چه می‌گوید؟ سکینه اکنون چگونه بچه‌ها را آرام می‌کند؟
زینب، زینب، زینب.

زینب اکنون با دل خودش چه می‌کند؟ با دل سکینه چه می‌کند؟
این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش می‌آید. بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گران‌بهاتر نیست. حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه می‌کنی؟

می‌دانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست از این پس تو با پشت خمیده چه می‌کنی؟! حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم ... یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مودب باشم.

...

حسین جان! مرا ببخش که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم. این آخرین ضربه دشمن است که پیش می‌آید و مرا از شرمساری کودکانت می‌رهاند.



:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

تیغ ها بر قتل او شد آخته / عاشورا در زمین کربلا چه گذشت؟ / پرونده روز دهم 

فرهنگ > دین و اندیشه - آنچه از صبح عاشورا تا شهادت همه امام و یارانش اتفاق افتاد، گزارشی از وقایع عاشورا به نقل از منابع کهن تاریخی.
 
 
 
 

 

 

 

 در آغاز پرونده به همراه خواندن مطالب، مصیبت خوانی و نوحه خوانی زنده یاد محمد کوثری زاده(کوثری) درباره آخرین خداحافظی امام حسین(ع) و شهادت ایشان را بشنوید.

من خدا چهرم شما، ابلیس چهر       من همه مهرم شما غافل ز مهر

رحمت من در مثل همچون هماست   سایه اش گسترده بر فرق شماست

چون کنم چون؟ نفس کافر مایه تان    می کند محروم از این سایه تان

من همه حق و شما باطل همه       وز تجلی های من، عاطل همه

من خداوند و شما شیطان پرست     من ز رحمان و شما ز ابلیس، هست

آنچه فرمود او به آن قوم از صواب      غیر تیر از هیچ سو نامد جواب

تیغ ها بر قتل او شد آخته              نیزه ها بر قصد او افراخته

(شعر از عمان سامانی)

 

روز عاشورا در کربلا چه گذشت؟

آماده شدن سپاهیان: امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذرى می‌نویسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهى سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمه ها پشت سر آنان. در جاى دیگر می‌نویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند، پنج نفر از نسل امام على(ع)، شانزده نفر هاشمى، و دو نفر هم از هم‌پیمانان بنى‌هاشم، یکى از طایفه سلیم و دیگرى از کنانه بود.

پیش از آغاز نبرد، امام حسین(ع) دستور داد تا داخل خندقى را که اطراف خیمه ها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمه ها و حرم امام حسین(ع) وارد شود. شمر که فرد بى‌حیایى بود، به امام حسین(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولى‌تر به ورود در آتش هستى. در این وقت، مسلم بن عَوسجه از امام خواست اجازه دهد تیرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أکره أن أبدأهم. نمى خواهم آغازگر این جنگ باشم.

از آن طرف نیز ابن سعد، پس از نماز صبح سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفه‌ای بود؛ یعنى هر قبیله‌اى، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن 22 هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر بوده است. برخى تا 28 هزار نفر هم نوشته اند و تا 35 هزار هم نوشته شده است.
صبح روز عاشورا، ندایى از یکى از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد می‌گفت: یا جند الله ارکبوا! در آغاز نبرد، امام حسین(ع) سر بر آستان الهى بلند کرد و دعایی خواند و به استقبال نبرد رفت.

روبرو شدن دو سپاه و گفت و گوی امام با دشمنان: هنگامى که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضیر همدانى خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذریه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه می‌خواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابن‌زیاد. بریر گفت: آیا نمى پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامه‌هاى شما به اینجا آمده اند. آیا از آبى که یهود و نصارا و مجوس بهره می‌برند، آنان را منع می‌کنید. با ذریه پیامبرتان بد رفتار می‌کنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزى نبود.

صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامه‌هاى شما که در آنها گفته بودید، سنت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نیستند. آیا سخن پیامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدان شباب أهل الجنة، اگر من را در این نقل تصدیق می‌کنید که هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدرى و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید.

امام در این سخنان، بر آن بود تا براى کسانى که او را نمى شناختند، خود را معرفى کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعى اتمام حجت کند. اهل حرم که سخنان آن حضرت را می‌شنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین(ع)، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند. در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ابن زیاد یکى از دو چیز را از من می‌خواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیراى ذلت باشم.

پیوستن حر به لشکر امام: حُرّ بن یزید ریاحى از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را دارى؟ آیا هیچ یک از پیشنهادهاى وى را نمى پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوى امام حسین(ع) رفت. حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایى را تُرک و دیلم ـ که در آن زمان کافر بودند ـ می‌دادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. وقتى حرّ نزد امام رسید، پرسید: من همان کسى هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ امام فرمود: نَعَم، إنّها لک توبة، فابشر، فأنت حرّ فى الدنیا و أنت حرّ فى الاخرة إن شاء الله.

سخن زهیر خطاب به لشکر کوفیان: فردى عمر نام از بنى تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمى کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضى می‌شود. شمر تیرى به سوى او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنّم بشارت می‌دهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدى بودیم؛ تا وقتى که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوى ما را داشتید؛ اما وقتى شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد، آن وقت شما امتى جدا و ما امتى جدا خواهیم بود

این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتى شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می‌ترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سرِ جِلْفى را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین(ع) و ذرّیه پیامبر(ص) بهره‌ای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسین(ع)، زهیر را صدا زد و گفت: حسین می‌گوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردى.

امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا براى رسیدن به ملک رى با من می‌جنگى. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى دید و بد روزهایى در انتظار توست.


آغاز نبرد و شهادت گروهی از سپاه امام حسین (ع)

نبرد گروهی: عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. زمانى که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازى کردند. به گزارش ابن اعثم، باران تیر از سوى کوفیان به سوى اصحاب امام حسین(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوى شماست؛ براى مرگى که چاره‌ای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با یکدیگر جنگیدند، به طورى که بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.

در این حمله، بسیارى از اصحاب با تیرهایى که بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمى شدند، ابن شهرآشوب اسامى شهدایى را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرست وار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالى امام حسین(ع) و پدرشان امام على(ع) بودند که در مجموع 38 نفر می‌شدند. اینها افرادى هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازى نخست کوفیان به شهادت رسیدند.

با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از یاران امام حسین(ع) باقى ماندند؛ کسانى که به نوعى، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبى است که در برابر مبارزه‌خواهى یسار از موالى زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین(ع) عازم میدان شد. در واقع، اول حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وى داد. وقتى در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالى عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبى در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانى کرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحریض او می‌پرداخت. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آن ها را دعا کرد. یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.

پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نیزه‌هاى خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازى به سوى سپاه عبیدالله کرده، عده‌ای را کشته و شمارى را مجروح کردند.

نبرد تن به تن اصحاب امام: باقی‌مانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکى از چهره های کربلا بُرَیر بن حضیر هَمْدانى است که در کوفه به سیّد‌القراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتى یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمى از سرش را هم شکافت. پس از آن رضى بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پیچیدند تا بُرَیر بر سینه او نشست. رضى از دوستانش یارى طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوى بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. پس از آن بر وى حمله کرده، او را به شهادت رساند.

از چهره‌هاى برجسته کربلا، یکى همین نافع بن هلال بِجلى است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادى شناخته شده اند. از وى نیز تعریفى براى تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است.

پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شمارى از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد:‌ ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر می‌جنگید؛ کسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک‌اند و شما با پرتاب سنگ می‌توانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأى او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسى مبارزطلبى نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد می‌زد: ‌ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسى که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید.

به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفر بوده است. در این میان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادى سپاه کوفه. امام حسین(ع) پیش از شهادت مسلم، زمانى که هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم.

تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، می‌باید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومى سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلى از وى به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است.

در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبى به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکى از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید.

در این نبرد، بقایاى سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمى توانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمه ها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوى می‌توانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانى را براى نفوذ در چادرها و کندن آنها از جاى، به درون محوطه خیمه ها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند.

امام حسین(ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمى توانند بر شما حمله کنند. دشمن براى این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوى چادر امام حسین(ع) پرتاب کرد و فریاد زد: باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شَبَث بن ربعى شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. زهیر بن قین که فرماندهى ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین(ع) دور کرد. اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند.

نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین(ع) یک یک به شهادت می‌رسیدند و هر کدام که شهید می‌شدند، نبود آنان کاملا احساس می‌شد؛ در حالى که کشته‌هاى دشمن به دلیل فراوانى آنان، نمودى نداشت. این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت. نزدیکى ظهر بود که حبیب بن مظاهر نیز به شهادت رسید.


ظهر عاشورا و آخرین نماز

ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالى که زهیر و سعید بن عبدالله حنفى جلوى امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتى که سعید جلوى امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هر چه امام به این سوى و آن سوى می‌رفت، سعید میان امام و دشمن قرار می‌گرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وى اصابت کرد که روى زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجى که می‌برم، هدفم نصرت ذرّیه اوست. وى در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود.

شهادت باقی یاران پس از نماز: در اینجا باز هم دشمن به تیراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزى که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعرى که از او خطاب به امام حسین(ع) نقل شده، آمده است که امام را هادى و مهدى نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش على(ع) و عمویش جعفر و حمزه می‌باشد. دو نفر از کوفیان با نام‌هاى کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله کرده او را به شهادت رساندند.

عمرو بن خالد ازدى در شمار چنین افرادى است. وى رجزى خواند و جنگید تا به شهادت رسید. فرزندش خالد بن عمرو ازدى نیز پس از پدر به شهادت رسید. سعد بن حنظله تمیمى مجاهد دیگرى است که با خواندن رجزى به میدان رفته پس از نبردى به شهادت رسید. 
عمیر بن عبدالله مَذْحِجى شهید بعدى است که رجزى خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید. سوار بن أبى حُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.

عبدالرحمان بن عبدالله یزَنى شهیدى است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وى در میدان، مضمون مهمى در تشیع او دارد؛ به طورى که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفى می‌کند.

زیاد بن عمرو بن عریب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى که نماز ظهر را به یاد امام حسین(ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است. ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندى پیش روى امام حسین(ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخى نقل ها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طى آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواست‌هاى امام حسین(ع) را رد کرد، به سوى دشمن تاخت تا کشته شد.

نافع بن هلال بِجِلى با تیراندازى دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشته‌اند که وى روى تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملى أنا على دین على». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جارى بود و فریاد می‌کشید: اگر بازو و دستى برایم مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستایش خداى را که مرگ ما را براى اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند. گفتنى است که نافع از یاران امام على(ع) و از تربیت‌یافتگان مکتب آن حضرت بود.

شهادت اهل بیت (ع): شروع به نبرد از سوى اهل بیت امام حسین(ع)، زمانى بود که از یاران کسى باقى نمانده بود. آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شمارى از آنان به شهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشته‌اند و برخى از منابع نام بیش از بیست نفر را یاد کرده‌اند.

یکی از مشهورترین آنان، عباس بن على بن ابى طالب بود، کسی که بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا ‌نامیدند. عباس پرچمدار سپاه امام حسین(ع) بود و زمان شهادت 34 سال داشت. برادرش جعفر بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین و نوزده ساله)، توسط هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگرش عبدالله بن على بن ابى طالب(فرزند امّ البنین و 25 ساله) به دست هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگر عباس، عثمان بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین) وقتى به میدان رفت، ابتدا خولى بن یزید تیرى به او زد و سپس مردى از طایفه ابان بن دارم او را کشت. مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنین عامریه از آل وحید بود. دینورى با اشاره به این مطلب می‌نویسد: اینان از برابر امام حسین(ع) عبور کردند و سر و گردن را سپر بلاى او قرار دادند.

شمار دیگری از فرزندان امام علی(ع) و در مجموع افرادی از اهل بیت که به شهادت رسیدند عبارت بودند از: ابوبکر بن على بن ابى طالب، محمد اصغر بن على بن ابى طالب، على اکبر پسر بزرگ امام حسین (ع) و فرزند ام لیلى. ابومخنف، بلاذرى و دینورى می‌گویند: نخستین کشته از اهل بیت، على اکبر بود.

شهدای دیگر اهل بیت عبارتند از: عبداللّه بن الحسن بن على(ع)، ابوبکر بن الحسن بن على، عبدالله بن حسین (فرزند رباب دختر امرؤالقیس)، قاسم بن حسن، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله اکبر بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن ابى سعید بن عقیل.
همچنین از مردى از آل ابولهب و طبعا هاشمى که نامش را نمی‌دانیم، ابوالهیاج از نوادگان ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب، سلیمان غلام آزاد شده امام حسین(ع)، مَنْجح غلام آزاد شده امام حسین(ع)، عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعى امام حسین(ع).


شهادت امام حسین (ع)

تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین(ع) شناخته شوند. بنابراین تا وقتى کسان دیگرى مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولى بد ذات بودند، نوبت به دیگران نمى رسید.  

ابن سعد می‌گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خون ها را پاک می‌کرد و در همان حال خدا را ستایش می‌کرد. آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان او و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: خدایا او را از تشنگى بمیران.

ابن سعد می‌افزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمى آمد مگر آن که باز می‌گشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاع‌تر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع با آنان می‌جنگید، بر هر طرف یورش می‌برد، و افراد مانند بزى از برابر شیر می‌گریختند.

ابن سعد در ادامه آن گزارش می‌نویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمى کرد. دینورى آورده است: در این وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر می‌خواستند می‌توانستند او را بکشند، اما هر قبیله‌ای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند.

در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد. آن‌گاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربه‌ای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه اش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند، در حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.

وى در جاى دیگرى می‌نویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین(ع) را کشت و خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد. شیخ مفید می‌نویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزه‌ای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آن‌گاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند. ابن سعد می‌افزاید: زخم‌هاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش کردند، 33 مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو می‌نویسد: وقتى امام حسین(ع) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ـ شلوار ـ و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه می‌گفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.

غارت خیمه ها: از حمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت می‌کردند ... بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عده‌ای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند.

بلاذرى می‌نویسد: آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین(ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین(ع) را خرد کردند.

گفته شده است که از یاران امام حسین(ع) 72 تن کشته شدند. به نظر می‌رسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز بعد از آن جسد امام حسین(ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88 نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. تعدادى هم مجروح گشتند.



:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

ردار حجاج بن یوسف ثقفی : بزرگ جنایت کار تاریخ اسلام و فرمانده ی آتش و کشتار در کعبه

 

 

سردار جنایت پیشه ی تاریخ اسلام : حجاج بن يوسف ثقفی

از امرای معروف دوران خلافت امویان كه در سال 41ق متولد شد. دوران كودكی خود را تحت آموزش‌های پدرش گذرانید و به ویژه در فراگیری قرائت قرآن كریم كوشش بلیغ كرد. حجّاج تا اندكی پیش از 30 سالگی را در طائف به كار چوپانی، دبّاغی و چاه‌كنی و سنگ‌كشی و كشاورزی می‌پرداخت.
  چون "عبدالملك بن مروان" به خلافت رسید، شغل‌های كوچكی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبی بر‌آمد. تملق و سرسپردگی حجّاج به خلیفۀ اموی حدی نمی‌شناخت، مثلاً خلیفه را فرستادۀ خدا و از ملائكه برتر می‌شمرد. 
  حجّاج در سال 72 ه‍.ق قیام ابن زبیر را كه حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، خاموش كرد و این برای عبدالملك و مروان خدمتی اندك و ناچیز نبود.
  عبدالملک، حجّاج را والی مكه گردانید و هنوز دیر زمانی نگذشته بود كه امارت مدینه و سپس كل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به وی داد (73ق). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود كه عبدالملك وی را از امارت حجاز برداشت و به حكومت عراق، به جای "بِشربن مروان" گماشت (75ق). عراق از دیرباز مركز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آن‌جا را جز قساوت و بی‌رحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمی‌كرد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد كوفه وارد شد و درخطبه‌ای مردم كوفه و عراق را تهدید و تحقیر كرد:
«كوفیان! سرهایی می‌بینم چون میوۀ رسیده كه چیدن آن‌ها فرا رسیده و این كار به دست من می­باشد، گویی خون‌ها را می‌بینم كه میان عمامه‌ها و ریش‌ها روان است...».
  حجّاج 20 سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریباً به سركوب جنبش‌هایی چون قیام عبدالله بن جارود (76ق)، شورش‌های پی‌درپی خوارج به خصوص نافۀ ازارقه و شورش مطرّف بن مغیرة بن شعبه (77ق) پرداخت، اما مهم‌ترین آن‌ها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كِندی بود. این جنبش كه اصل آن از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به طول انجامید.
  حجّاج كه برای مدتی تسلط بر كوفه و مصر را هم از كف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشت ساز "دیرالحَجاجِمْ" و "مَشكِنْ"، ابن اشعث را شكست داد و عراق را برای امویان حفظ كرد.
  اصولاً حجّاج حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمی‌داد، مثلاً یك توهین او به مدفن شریف حضرت رسول صلی‌الله علیه‌ وآله مایۀ تكفیر او شده است. رفتار بی‌رحمانۀ حجّاج با مخالفان سیاسی نیز چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و كینۀ او با  با شیعه حدی نمی‌شناخت چنان چه جمعی از شیعیان و محبان علی علیه‌السلام، از آن جمله قنبر غلام آن حضرت ، كمیل بن زیاد نخعی و  یحیی بن ام‌طویل را به بدترین گونه‌ایی كشت و امر به سبّ آن حضرت كرد.
  رفتار حجّاج با دیگر صحابیان و یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز كما بیش با توهین و تحقیر همراه بود، از آن جمله انس بن مالك خادم پیامبر صلی الله علیه وآله است كه حتی عبدالملك نیز از توهین به او خشمگین شد.
  گفته‌اند كه تا هنگام مرگ، دست كم صد هزار تن را از دم تیغ گذرانیده بود و نزدیك همین تعداد را هم دربارۀ شما زندانیان او گفته‌اند. از نظر بسیاری از صاحبان نظر، حجاج بلای خداوندی بر مردم سركش عراق بودِ، چنان‌چه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرموده است:
 
«....اما والله لَیسَلِّطَنَّ علیكم غلام ثقیف الذّیال المتیال یأكل خضرتكم  و یذیبُ ثَحْمَتَكم...»
 
  مرگ حجاج در سن حدود 54 سالگی در رمضان 95ق بر اثر ناراحتی معده روی داد، در حالی كه گفته‌اند از قتل فجیع سعید بن جبیر ــ یکی از بزرگان تابعین ــ  ناراحت بود.
 
 
 منبع:
دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر: احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، 1386، ج6، ص83

.............................................................................................

 

حجاج بن یوسف در سال 95 هجری قمری در طائف به دنیا آمد و سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی بود. اوج ستم و بیداد حجاج در سال هایی بود که از طرف عبدالملک بن مروان به فرماندهی جنگ‌ها انتخاب شد و سپس حکومت عراق را به دست گرفت. 
او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام 
شیعه بودن می‌کشت. در عصر حجاج اگر به کسی می‌گفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسان‌های والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی علیه السلام، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم می‌خورد. 
حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: 
«در مجالس ما هیچگاه از 
عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد می‌گوید.» 

حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندان‌های مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند. زندان‌های حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن می‌خورد رنگ چهره‌اش سیاه می‌شد. 
جنایت‌های بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، خلیفه غاصب و ستمگر اموی، آنچنان عزیز و مقرب کرده بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت:«شما را سفارش می‌کنم به تقوای خدا و احترام به حجاج.» 
عمر بن عبدالعزیز می‌گوید:« اگر هر گروهی بخواهد نماینده‌ای را به عنوان خبیثت‌ترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقه‌ی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.» 
حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دل‌درد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمی‌افروختند باز گرم نمی‌شد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در «واسط» (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند. (ولید بن عبدالملک|ولید))، پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد. 

امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از خطبه‌هایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را چنین پیشگویی فرمود:« آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طائفه 
ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط می‌شود، و اموال و کشتزارها و باغ های سرسبز شما را به غارت می‌برد.» 

منابع: 
نهج البلاغه خطبه 116، مروج الذهب، ج 3، ص 125، کتاب شیعه و زمامداران خودسر، ص 121 

....................................................................

امیر المومنین علی در یکی از خطبه‌هایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را اینگونه پیش بینی فرمود: آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طایفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط می‌شود و کشتزارها و باغهای سرسبز شما رابه غارت می‌برد.


شجاع الدین شفا از قول تاریخ الخلفای سیوطی می‌گوید: پنجمین خلیفه بنی امیه,عبدالملک بن مروان(26-86هجری)خونخوارترین خلیفه این خاندان بود. وقتیکه عبدالله بن زبیر حاضر به بیعت با او نشد,عبدالملک فرمان قتل او را داد,ولی وی برای نجات جان خود به خانه کعبه پناه برد و در آنجا بست نشست. با اطلاع بر این موضوع,عبدالملک حجاج ابن یوسف ثقفی والی بصره را که به سفاکی و خونریزی شهرت داشت برگزید و از او خواست که به هر صورت که مقتضی بداند عبدالله را به قتل رساند و سرش را برای او بهشام(دمشق)بفرستد و برای انجام این ماموریت سپاه کارآمدی را نیز در اختیار او قرار داد.با دریافت این فرمان حجاج مردم بصره را برای برگزاری نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند,و در خطبه نماز بدانان گفت:دانسته باشید که خلیفه سفاک ترین والی خودش را برای انجام ماموریتی بزرگ برگزیده است,و این برگزیده او منم.هم اکنون میان شما سرهای بسیاری را می بینم که آماده بریده شدنند,اگر نخواهید از جمله آنها باشید باید بی چون و چرا آماده همکاری با سپاه خلیفه باشید,و در غیاب من نیز هوس سرکشی نکنید.چند روز بعد عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت,و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در بستگاهش سر بریدند.و از آنجا تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند,و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان تجاوز کردند و هرچه را که آنان داشتند به غارت گرفتند. و چون کار مکه به پایان رسید به مدینه تاختند و همه غارتگریها و آتش افروزیها و کشتارها را در آنجا تکرار کردند. به پاداش این خدمتگزاری,عبدالملک حکومت مکه و مدینه و طائف را به حجاج داد و عراق را نیز که در آن شورش برخاسته بود ضمیمه قلمرو حکومتی او کرد.


وقتی حجاج به دستور عبدالملک بن مروان,5مین خلیفهٔ اموی,برای ایجاد خفقان و ساکت کردن معترضین,همراه چند جلاد وارد کوفه شد مستقیما به مسجد شهر رفت و مردم را دعوت کرد و به آنها گفت: هان ای مردم!نه به کودکانتان رحم می کنم و نه به پیرانتان!بیگناهانتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد وکافی است به کسی ظنین شوم;تحویل جلادانش خواهم داد(آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه),همهٔ اینها از اختیارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عین شرع است!!!

منابع

ویکی پدیا

نهج البلاغه خطبه 116

کتاب شیعه و زمامداران خودسر



:: بازدید از این مطلب : 661
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

روز دهم محرم الحرام

روز دهم محرم الحرام
روز دهم محرم الحرام

 

شب : 10 

شب عاشورا است و در اين شب جناب سيد الشهداء اصحاب خود را جمع كرد و خطبه اى خواند و كلماتى با آنها فرمود كه حاصلش آنكه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را باختيار خودتان گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب ، شما را فرو گرفته . شب رامطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد. اهل بيتش عرض كردند: براى چه اين كار بكنيم آيا براى اينكه بعد از تو زندگى كنيم . خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار نا شايسته را ديدار كنيم و اصحاب نيز هر يك باين نحو كلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگى دنيا اختيار نمودند.
از جناب على بن الحسين علیه السلام روايت است كه فرمود: در آن شبى كه پدرم در صباح آن شهيد شد من بحالت مرض ‍ نشسته بودم و عمه ام زينب پرستارى من مى كرد و كه ناگاه ديدم ، پدرم كناره گرفت و بخيمه خود رفت و با آن جناب بود جون آزاد كرده ابوذر و شمشير آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت : يادهر اف لك من خليل الخ . و اين ابيات را دو دفعه يا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ كردم . پس چون دانستم كه از خواندن آنها چه اراده كرده ، گريه گلويم را گرفت ، بر آن صبر نمودم و اظهار جزع ننمودم و لكن عمه ام زينب چون اين كلمات را بشنيد خويشتن دارى نتوانست كرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است .
پس برخاست و بيخودانه با سر و پاى برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت : اي كاش مرگ ، مرا نابود ساختى و اين زندگى از من برداشتى . اين وقت زمانى را ماند كه مادرم و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته ، چه اى برادر! تو جانشين گذشتگان و فريادرس بازماندگانى .
حضرت بجانب او نظر كرد و فرمود: ايخواهر نگران مباش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشگ در چشمهاى مباركش ‍ بگشت و باين مثل تمثل جست :
لو ترك القطا لنام : يعنى اگر صياد، مرغ قطا را بحال خود گذاشتى ، آن حيوان در آشيانه خود، شاد بخفتى .
زينب گفت : يا ويلتاه ، آيا به ستم جان شريفت گرفته خواهد شد. پس اين مطلب بيشتر دل مرا مجروح خواهد كرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود. پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش كرد.
پس جناب امام حسين ع آب بر صورت او بپاشيد تا بهوش آمد و او را بكلماتى چند تسليت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و بايد كه بقسم من عمل كنى . گاهى كه من كشته شوم ، گريبان در مرگ من چاك مزنى و چهره خويش را بناخن نخراشى و از براى شهادت من بويل و ثبور فرياد نكنى . پس سيد سجاد ع فرمود كه پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانيد.
روايت است كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمه هاى حرم محترم را بيكديگر متصل كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر كردند كه جنگ از يكطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خيام حرم شود.
خدا داند كه آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها كشيدند از حفر خندق و جمع كردند هيزم و تحصيل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خويش كه كفنهاى ايشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات كه در آن شب بجا آوردند و پيوسته صداى تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديده خيرالبشر بلند بود و شايسته است كه شيعيان بآن سعادتمندان تاءسى كنند و اين شب را بعبادت و تلاوت و گريه و اندوه احياء دارند.
سيد در اقبال از براى اين شب ، دعا و نمازهاى بسيار با فضيلت هاى بسيار نقل كرده و از جمله ، چهار ركعت نماز است در هر ركعت حمد و پنجاه مرتبه توحيد و اين نماز مطابق است با نماز امير المؤ منين ع كه فضيلت بسيار دارد و بعد از نماز فرموده ذكر خدا بسيار كند و صلوات بفرستد بر رسولخداص و لعن كند بر دشمنان ايشان ، آنچه ميتواند.
در فضيلت احياى اين شب ، روايت كرده كه مثل آنست كه عبادت كرده باشد خدا را بعبادت جميع ملائكه و اگر كسى را توفيق شامل حال شود و در اين شب در كربلا باشد و زيارت امام حسين ع كند و بيتوته نزد آن جناب نمايد تا صبح ، خدا او را محشور فرمايد در جمله شهداء و ملطخ بخون سيد الشهداءع چنانچه شيخ مفيد فرموده .
در روايت جناب صادق عليه السلام است كه :
من بات عند قبر الحسين عليه السلام ليلة عاشوراء لقى الله يوم القيمه ملطخا بدمه و كانما قتل معه فى عرصه كربلا. 
بدانكه در همان شب قتل امام حسين عليه السلام ، اعمش و عمر بن عبدالعزيز و هشام بن عروه و زهرى و قتاده متولد شدند.
در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبكتكين نيز متولد شد.
1ـ چند نماز براي اين شب در روايات آمده است كه يكي از آنها چنين است:
چهار ركعت نماز كه در هر ركعت بعد از سوره‌ي حمد، 50 بار سوره‌ي اخلاص خوانده مي‌شود. پس از پايان نماز، 70 بار «سبحان الله و الحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الاّ بالله العليّ العظيم» خوانده شود.
2ـ احياي اين شب كنار قبر امام حسين(ع).
3ـ دعا و نيايش.

روز : 10 
روز دهم محرم الحرام

روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين عليه السلام است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين ع دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده الخ . 
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان .
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست .
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد52 و صلوة ، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟ براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟
عمر سعد تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد. ابو ثمامه عرض كرد وقت زوال است مى خواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم . از لشكر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم زهير بن قين و سعيد بن عبدالله خود را وقايه آن جناب كردند و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.
بالجمله ، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك ، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان ، جگرها آتش ميگيرد.
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه ماءيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه اللهم اشهد على هولاء القوم را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاءثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت : يا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى . 
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسولخداص را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفاء. 
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آنمظلوم و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست .
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است . نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آنوقتى كه آن طفل را بآنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آنطفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى . پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه عماه .
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را تيرى بزد و شهيد كرد.
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد.
در اينوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه . اى كاش ‍ آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى . آن ملعون جواب نگفت .
زينب با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يكنفر مسلمان نيست . احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشكر را ندا كرد كه مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.
حصين بن نمير تيرى بر دهان مقدسش زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و رزعة بن شريك ضربتى بر شاءنه چپش زد و سنان بن انس نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم . پس از آن ، بدن مقدسش را برهنه كردند و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه ابن سعد بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه ، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان . 
شايسته است كه شيعيان در اين روز مشغول كارى از كارهاى دنيا نشوند و از براى خانه خود چيزى ذخيره نكنند و مشغول گريه و نوحه و مصيبت باشند و تعزيت حضرت امام حسين عليه السلام را اقامه نمايند و بماتم اشتغال نمايند چنانچه در ماتم عزيزترين اولاد و اقارب خود اشتغال مى نمايند و زيارت كنند حضرت سيد الشهداء را بزيارات عاشوراء و سعى كنند بر نفرين و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزيت گويند يكديگر را در مصيبت آنحضرت و بگويند:
اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام . 
و اگر كسى در اين روز در نزد قبر امام حسين ع باشد و مردم را آب دهد مثل كسى باشد كه لشكر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در كربلا حاضر شده باشد.
خواندن هزار مرتبه توحيد در اين روز فضيلت دارد.
از حضرت صادق عليه السلام مرويستكه هر كه در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره اخلاص بخواند، خداوند رحمن نظر كند به او و كسى را كه خداوند رحمن نظر فرمايد عذاب نكند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است .
و نيز شايسته است كه شيعيان در اين روز امساك كنند از خوردن و آشاميدن بى آنكه قصد روزه كنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار كنند بغذائيكه اهل مصيبت مى خورند مثل ماست 53 يا شير و امثال آنها، نه مثل غذاهاى لذيذه و آنكه جامه هاى پاكيزه بپوشند و بندها را بگشايند و آستين ها را بالا كنند بهيئت صاحبان مصيبت .
شيخ طوسى در مصباح از عبدالله بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم ، ديدم كه رنگ مباركش متغير و آثار حزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مباركش ميريزد. گفتم : يابن رسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد. فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزيست . مگر نمى دانى كه در مثل اين روز، جد من حسين ، شهيد شده است . گفتم : يابن رسول الله ! چه مى فرمائيد درباره روزه اين روز. فرمود روزه بدار، بى نيت روزه ، و در روز افطار كن نه از روى شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بيكساعت بشربتى از آب افطار كن كه مثل اين روز در اين وقت جنگ از آل رسول منقضى شد و سى نفر از ايشان باموالى ايشان بر زمين افتاده بودند كه هر يك از ايشان اگر در حيات حضرت رسول ص فوت مى شد، آنحضرت صاحب تعزيه او بود. پس حضرت آنقدر گريست كه محاسن شريفش تر شد. الخ .
در اواخر روز عاشوراء سزاوار است كه ياد آورى از حال حرم امام حسين و دختران و اطفال آنحضرت كه در اين وقت در كربلا اسير اعدا و مشغول بحزن و بكاء بودند و مصيبتهائى بر ايشان گذشته كه در خاطر هيچ آفريده خطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخيزى و سلام كنى بر رسولخدا و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و ساير امامان از ذريه سيد الشهداء عليهم السلام و ايشان را تعزيت گوئى بر اين مصائب عظيمه با قلب محزون و چشم گريان .
بدانكه در اين روز، سنه 226 بشر بن حارث حافى عارف معروف وفات كرد. گويند اصلش از مرو است و در ابتداء امر، مردى بوده پيوسته بشرب خمر و استماع ساز و غنا و طرب و ساير ملاهى اشتغال داشته تا آنكه روزى حضرت موسى بن جعفرع از در خانه او عبور مى فرمود، يكى از كنيزان بشر از خانه بيرون آمده بود. حضرت باو فرمود: آقاى تو آزاد است يا بنده . گفت : حرو آزاد است . فرمود: چنين است ، اگر بنده بود بشرائط عبوديت و بندگى رفتار ميكرد. چون كنيز وارد خانه شد اين سخن را براى بشر نقل كرد. كلام آنجناب در دل او اثر كرد. پا برهنه دويد تا بخدمت آنحضرت رسيد و بر دست آنجناب توبه كرد و ترك خانه و زندگى گفت و پيوسته پا برهنه راه مى رفت بجهت آنكه باين حال بسعادت و خدمت امام رسيده بود و باين سبب او را حافى لقب دادند و او را سه خواهر بود و هر سه بر طريقه او بودند و صوفيه را اعتقاد تمامى است باو.
در اين روز، سنه 352، معزالدوله ديلمى مردم بغداد را امر كرد كه دكاكين و بازارها را ببنديد و طباخين طبخ نكنند و قبه هائى در بازارها نصب كنند. پس زنها با موهاى آشفته بيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب حسين بن على نمودند و اين اول روزى بود كه نوحه گرى شد براى آنحضرت در بغداد.
در اين روز، سنه 656، هلاكو وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و در روز بيست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.

روز دهم محرم - سال پنجم هجرى قمرى 
وقوع غزوه ذات الرقاع .

مردان دو تيره بنى محارب و بنى ثعلبه از قبيله غطفان در سرزمين نجد در بخش مركزى شبه جزيره عربستان آماده نبرد با مسلمانان شده و در صدد هجوم به مدينه منوره ، مركز حكومت پيامبر برآمدند.
نيروهاى اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين خبر مهم را به آن حضرت رسانيدند. آن حضرت در دهم ماه محرم سال پنجم هجرى چهل و هفتمين ماه هجرت به همراه چهارصد و به روايتى هفتصد يا هشتصد تن از اصحاب خود از مدينه خارج شد و به سوى نجد حركت كرد. سپاه اسلام پس از عبور از دهكده مضيق ، به وادى شقره رسيد و يك روز در آن جا توقف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گروه هايى از مسلمانان را جهت پى جويى دشمن به اطراف اعزام نمود. همه آنان پس از تلاش فراوان ، شبانگاه برگشته و اظهار داشتند كه به كسى از دشمنان برخورد نكردند ولى آثار پاهايشان را ديده اند كه تازه بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا اين كه به سرزمين اصلى دشمن رسيدند. دشمنان كه از آمادگى رزمى مسلمانان و پيش تازى آنان باخبر شده بودند، توان رزمى خويش را از دست داده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و از دور مراقب مسلمانان بوده تا به گمان خود، آنان را در كمين خود گرفتار سازند.
به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان همراه وى براى نخستين بار، نماز خوف اقامه نمودند. زيرا اجتماع آنان در نماز جماعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در كمين دشمن قرار مى گرفت .
سپاه اسلام پس از چند روز رزمايش نظامى و به دست آوردن مقدارى غنايم جنگى ، بدون روبرو شدن با جنگ جويان دشمن ، به سوى مدينه بازگشت نمود. در اين ميان ، مردى از قبيله غطفان ، سپاه اسلام را تعقيب مى كرد تا در فرصت مناسب جانگاهى بر مسلمانان وارد سازد و يا حداقل خونى از يك مسلمان را بر زمين جارى سازد.
سپاه اسلام در بازگشت به مدينه ، در دره اى گسترده توقف نمود و شب را در آن جا استراحت پرداخت . دو تن از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نام هاى عمار بن ياسر و عباد بن بشير نگهبان مسلمانان شدند. آن دو، ساعات شب را در ميان خويش تقسيم نمودند و قرار بر اين گذاشتند كه نيم اول شب را عباد نگهبانى دهد و نيم دوم را عمار بن ياسر.
همين كه آن دو در جايگاه نگهبانى خود مستقر گرديدند، عمار طبق قرار به استراحت پرداخت و عباد به گشت زنى و نگهبانى .
عباد چون چيز خاصى مشاهده نكرد، با اطمينان كامل به خواندن نماز و نوافل شبانه اقدام كرد، مردى كه از سپاه دشمن ، آنان را تعقيب مى كرد، از اين فرصت استفاده نمود و چند تير به سوى عباد نشانه گرفت و در نتيجه ، او را از پاى درآورد.
عباد در آغاز اعتنايى به اين كار نمى كرد و با بيرون آوردن پيكان تير از بدن خود، به نمازش ادامه مى داد ولى تعداد تيرها توان را از او گرفت و به ناچار بر زمين افتاد و در همان حال ، عمار را از خواب بيدار و متوجه دشمن نمود.
عمار برخاست و در پى دشمن به راه افتاد ولى به او دست نيافت . سپس به رفيق خود گفت : برادر، چرا نخستين تير را كه احساس نمودى ، مرا با خبر نكردى ؟
عباد گفت : من در نماز، مشغول خواندن سوره كهف بودم و نخواستم پيش ‍ از اتمام آن ، نمازم را بشكنم . ولى بعد ترسيدم مبادا فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درباره نگهبانى و حفاظت جان مسلمانان اجرا نكرده باشم .
به اين جهت تو را بيدار كرده و متوجه دشمن نمودم . و گر نه اگر كشته هم مى شدم ، نمازم را نمى شكستم . 
آرى ، ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پرورش يافتگان مكتب وحى ، با چنين عقيده و ايمانى از اسلام پاسدارى و نگهبانى مى كردند.

روز دهم محرم - سال ششم هجرى قمرى وقوع سريه قرطاء. 

قرطاء، نام گروهى از قبيله بنى بكر بن كلاب بود كه نسبت به مسلمانان مدينه ، ستيز و دشمنى داشتند و هميشه ، دشمنان اسلام را تقويت و همراهى مى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تنبيه اين طايفه سركش ، محمد بن مسلمه را به همراهى سى رزمنده مسلمان ماءمور هجوم به منطقه طايفه قرطاء نمود.
محمد بن مسلمه ، دهم محرم سال ششم قمرى از مدينه خارج گرديد و رفت و بازگشت او به مدت نوزده روز ادامه يافت و يك روز مانده به آخر ماه محرم به مدينه بازگشت نمود. وى به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شب ها را راه پيمايى و روز را در استتار كامل به استراحت مى پرداخت .
تا اين كه پس از چند روز راه پيمايى به گروهى از قبيله محارب رسيد كه آنان نيز در دشمنى با اسلام ، همدست مخالفان بودند. آنان را غافلگير كرده و با كشتن يك تن از آنان ، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفتند و ساير افراد دشمن تاب مبارزه نيافته و به ناچار گريخته و در صحراى عربستان پراكنده شدند.
محمد بن مسلمه ، پس از آن به منطقه اى رسيد كه مشرف بر طايفه بنى بكر بود. وى ، در آن جا بر آنان شبيخون زد و با كشتن ده نفر از افراد بنى بكر، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفت و با اين كار، دشمن را از جهت نيروى انسانى و هم از جهت اقتصادى و مالى در فشار قرار داد و توان و تهاجمى را از آنان سلب نمود. محمد بن مسلمه در اين نبرد، در حدود يك صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند و بز از بنى بكر و بنى محارب به غنيمت گرفت و همه آنها را به مدينه منتقل نمود. 

روز دهم محرم - سال 61 هجرى قمرى 
شهادت امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش در كربلا.

پس از آن كه امام حسين بت على عليه السلام به دعوت اهالى كوفه ، از مكه عازم عراق شده بود، پيش از رسيدن به كوفه از سوى نيروهاى نظامى عبيدالله بن زياد به فرماندهى حر بن يزيد رياحى ، مورد تعقيب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به كوفه ، ممانعت به عمل آمد.
پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنى حركت كاروان امام حسين عليه السلام ، سرانجام حر بن يزيد آن حضرت را در صحراى كربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر يك ديگر خيمه هاى خويش را بر پا كردند.
ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا، مصادف با دوم سال 61 قمرى بود. آن حضرت ، نه روز در اين زمين سكونت نمود و در روز دهم محرم كه معروف به عاشورا است ، به همراه ياران فداكارش به دست سپاهيان جنايت كار عمر بن سعد و با دستور مستقيم عبيدالله بن زياد عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره به شهادت رسيد.
سپاه كم تعداد امام حسين عليه السلام كه به روايتى 72 تن و به روايتى ديگر 145 تن سواره و پياده بودند، به خاطر برخوردارى از روحيه فداكارى و ايمان به مبارزه با طاغوت و رفع منكر از جامعه ، با رهبرى هاى پيشواى نمونه خود، يعنى اباعبدالله الحسين عليه السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجيم و پر تعداد عمر بن سعد كه بنا به روايتى 30000 تن بودند، مقاومت كرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سركشيدند. از همه مظلومتر پيشواى شهيدان ، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود كه پس از مبارزه هاى زياد، تمام بدنش از زخم شمشير، نيزه و تيرهاى دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذى جوشن به شهادت رسيد.براى اطلاع بيشتر به بخش واقعه كربلا، كه پس از اين خواهد آمد مراجعه كنيد.

روز دهم محرم - سال 67 هجرى قمرى 
كشته شدن عبيدالله بن زياد به دست مختار.

شيعيان عراق پس از شهادت امام حسين عليه السلام از اين كه در قيام خونين آن حضرت كوتاهى كرده و وى را همراهى و يارى نكرده بودند، بسيار پشيمان و افسرده خاطر بودند. آنان مترصد زمانى بودند كه بتوانند انتقام خون امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش را از دشمنان اسلام بگيرند. بدين جهت در نهضت توابين حضور يافتند و نبردهاى سخت و سنگينى با سپاهيان اموى به راه انداختند، ولى با دادن كشته ها و زخمى هاى فراوان متحمل شكست گرديده و به آرزوى خويش نرسيدند. تا اين كه عبدالله بن زبير پس از سال ها مبارزه بر ضد امويان ، حكومت مستقلى در حجاز به وجود آورد و آن را به اطراف ، از جمله عراق گسترش ‍ داد. شيعيان عراق در حكومت عبدالله بن زبير نيز جايگاهى براى انتقام گيرى خويش نيافتند.
مختار بن ابى عبيده ثقفى كه ساليان دراز با عاملان بنى اميه مبارزه كرده و در جنبش عبدالله بن زبير حضور چشمگيرى داشت ، هنگامى كه آمادگى شيعيان عراق را براى جنبش شيعى ضد اموى مشاهده كرد، از مكه مقر حكومت ابن زبير به كوفه رفت و مخالفان بنى اميه و شيعيان اين منطقه را بسيج كرد و با شعار خون خواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام نهضتى را به راه انداخت .
مختار با استقبال گسترده شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام در عراق مواجه گرديد. به همين جهت توانست با يارى آنان ، عامل عبدالله بن زبير را از كوفه اخراج و زمامدارى اين شهر بزرگ و شيعه نشين را در ربيع الاول سال 66 قمرى به دست گيرد.
نخستين اقدامات وى ، سركوبى لانه هاى توطئه و دستگيرى و مجازات قاتلان امام حسين عليه السلام بود. در اندك مدتى تعداد زيادى از فرماندهان سابق عبيدالله بن زياد كه در ماجراى كربلا حضور داشتند، مانند عمر بن سعد، شمر بن ذى جوشن و حرملة بن كاهل ، دستگير شده و به كيفر كردار ننگينشان رسيدند.
مختار پس از گسترش استيلاى خويش بر بخش اعظم عراق و تصرف شهرهاى مركزى و شمالى اين منطقه ، در صدد انتقام از جنايت كارانى برآمد كه در شام حكومت كرده و براى نهضت او، خطر جدى محسوب مى شدند.
به همين جهت در 24 ذى حجه سال 66 قمرى ، سپاهى به استعداد 30000 مرد جنگى به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به سوى شهر موصل در شمال عراق گسيل داشت تا در آن جا با سپاهيان حكومت اموى به نبرد پردازند.
از آن سو، عبيدالله بن زياد كه نقش اساسى و كليدى در ماجراى كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش داشت ، از طرف عبدالملك بن مروان پنجمين خليفه اموى ماءمور مقابله با ابراهيم بن مالك اشتر و حركت به سوى كوفه جهت نابودى قيام مختار گرديد. عبيدالله بن زياد در راس سپاهى به استعداد بيش از 80000 نيروى رزمى از شام خارج شد و به جانب عراق به حركت درآمد.
دو سپاه در ساحل نهر خاذز در چهار فرسنگى شهر موصل به هم رسيده و نبرد خونينى را به راه انداختند. تعداد زيادى از طرفين كشته شده و تعداد فراوانى زخمى و از كار افتاده شدند. ولى تلفات سپاهيان شام ، بسيار سنگين و كمر شكن بود.
از لشكريان عبيدالله ، تعداد بى شمارى در ميدان جنگ به هلاكت رسيده و تعداد زياد ديگرى در هنگام عقب نشينى از رودخانه خاذر كه از رود اصلى زاب منشعب بود غرق شدند. برخى از تاريخ نگاران ، تعداد كشته هاى سپاه شام را بيش از 70000 تن دانسته اند.
سپاهيان عراق به فرماندهى ابراهيم بن مالك در اين نبرد خونين پيروز شده و به شاميان درس عبرت فراموش ناشدنى دادند.
مهم ترين رويداد اين نبرد، كشته شدن عبيدالله بن زياد فرمانده سپاه شام به دست ابراهيم بن مالك اشتر بود كه با يك ضربت شمشير، از كمر به دو نيم شد و به سزاى كردار ننگين خود رسيد.
پس از پيروزى سپاهيان عراق ، ابراهيم بن مالك دستور داد كه تعداد هفتاد سر از بدن كشته شدگان شامى به تعداد سرهاى شهيدان كربلا جدا كرده و براى مختار در كوفه ارسال كنند.
مختار به شكرانه اين پيروزى بزرگ ، فرمان داد كه سرهاى بريده جنايت كاران را در محل دارالاماره همان محلى كه سرهاى شهيدان كربلا را نصب كرده بودند نصب نمايند. پس از چند روز، سرهاى جنايت كاران را بالاى نيزه كرد و به نزد اهل بيت عليه السلام و بازماندگان واقعه كربلا، در مدينه فرستاد و موجب خرسندى و خشنودى آنان گرديد. 
امام زين العابدين عليه السلام كه جنايت هاى عبيدالله و سپاهيان ستمگرش ‍ را در واقعه كربلا از نزديك مشاهده كرده بود، هنگامى كه سرهاى جنايت كاران ، از جمله سر عبيدالله بن زياد را به نزد وى بردند، بسيار خرسند گرديد و به اين مضمون مختار را دعا كرد: خدا به مختار جزاى خير دهد كه از ما خون خواهى كرد. 
لازم به يادآورى است كه نبرد خاذر و پيروزى ابراهيم بن مالك اشتر بر سپاهيان شام ، در روز دهم محرم عاشورا سال 67 قمرى به وقوع پيوست . اين روز مصادف بود با روزى كه شش سال پيش از آن ، سپاهيان يزيد به دستور عبيدالله بن زياد، فاجعه خونين كربلا را پديد آورده و امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش را مظلومانه و به طور فجيع به شهادت رسانيدند.
در نبرد خاذز، غير از عبيدالله بن زياد كه در 39 سالگى به هلاكت رسيد، تعداد ديگرى از صاحب منصبان شامى نيز به خوارى و هلاكت گرفتار شدند. در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى كنيم :
1- حصين بن نمير سكونى ، از جنايت كاران واقعه كربلا و سركوب كننده قيام توابين .
2- شر حبيل بن ذى كلاع ، از سران دربار يزيد و مروان بن حكم و قاتل شهيدان قيام توابين .
3- ابن حوشب ، از سران عالى رتبه ارتش اموى .
4- غالب باهلى ، از فرماندهان ارتش اموى .
5- ابى اشرس ، از فرماندهان ارتش اموى .
6- ابن ضعبان كلبى ، از شجاعان سپاه شام . 

روز دهم محرم - سال 226 هجرى قمرى 
درگذشت بشر حافى از بزرگان تصوف در بغداد.

ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال ، معروف به بشر حافى در سال 150 يا 152 قمرى در روستاى مابرسام از توابع مرو كه هم اكنون در كشور تركمنستان قرار دارد ديده به جهان گشود. پدر و نياكانش از بزرگان و كاتبان مرو بودند. او نيز به خاطر استعدادهاى درخشان و نوآورى هايش ، جذب دستگاه خلافت عباسى شد و بدين سبب از مرو به عراق مهاجرت كرد و در بغداد مقر خلافت عباسيان ساكن شد. 
وى به خاطر تمكن مالى و برخوردارى از موقعيت سياسى و اجتماعى ، زندگى اشرافى اى براى خود به وجود آورد و از اين راه به بطالت ، هرزگى و خوش گذرانى مبتلا گرديد. ولى پس از مدتى اشتغال به لهو و لعب ، تغيير حالتى در او پديد آمد و يك باره تمامى كارهاى ناپسند و غير مشروع را كنار نهاد و در طريق عرفان و تصوف قرار گرفت و در اين راه از امتحان سختى ، سربلند بيرون آمد .وى به رياضت ، تزكيه نفس و خودسازى پرداخت و در ميان عارفان و صوفيان عصر، يگانه شد و يكى از اركان تصوف و طريقت محسوب گرديد.
بشر از طبقه صوفيان است و با صوفى معروف عصر خود فضيل بن عياض مصاحب بود و به دايى خود على خشرم ارادت تمام داشت .
وى پس از توبه ، در تمام عمر بر طريق زهد بود و در تصوف ، مشربه معامله داشت و گويند از راه زهد و تقوا، غله بغداد را نمى خورد. 
قشيرى كه از پيشوايان اهل طريقت و تصوف است درباره ارتباط روحى وى با خاندان عصمت و طهارت ، نقل كرده است : بشر گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم . آن حضرت به من فرمود: اى بشر، آيا دانى كه چرا خدا مقام و منزلتت را بالاتر از هم رديفانت قرار داد؟ عرض ‍ كردم : نه ، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم .
فرمود: به خاطر اين است كه تو نسبت به سنت من پاى بند، خدمت گذار صالحان ، پند دهنده برادران ايمانى ات و دوستدار اهل بيت و اصحاب من هستى .
هم چنين روايت شده است كه بشر گفت : اميرمؤ منان على عليه السلام را در خواب ديدم . به آن حضرت عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، مرا پندى ده . آن حضرت فرمود: چه نيكو است شفقت توانگران به مستمندان براى به دست آوردن ثواب الهى ، و از آن نيكوتر است ، روى گردانى مستمندان از توانگران و سرمايه داران برى اعتماد كردن به كرم خداى سبحان .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان پند بيشترى بده !
فرمود: اى بشر، تو روزى نبودى ، سپس حيات پيدا كردى و زندگى دنيايى را آغاز نمودى و پس از آن خواهى مرد. خودت را به آبادى خانه اى در دار فنا دنيا سرگرم نساز و براى خود در دار بقا عالم آخرت خانه اى بساز. 
درباره علت تحول روحى و سبب توبه بشر، گفتار چندى روايت شده است . بسيارى از شرح حال نويسان گفته اند كه وى به دست مبارك امام موسى بن جعفر عليه السلام تنبه و هدايت يافت و موفق به توبه گرديد.
بنابر آن چه در اين باره روايت شده است : روزى امام موسى كاظم عليه السلام كه در آن هنگام از سوى خليفه نابكار عباسى به بغداد احضار شده بود، از خيابانى در بغداد مى گذشت ، عبورش به خانه اى افتاد كه صداى ساز و آواز از آن بلند بود و حكايت از خوش گذرانى صاحب خانه داشت . در همان هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد، امام عليه السلام از آن كنيز پرسيد: آيا صاحب تو آزاد است يا بنده ؟ كنيز گفت : آزاد است . يعنى بنده و برده كسى نيست .
امام عليه السلام فرمود: راست گفتى ، اگر او بنده بود، بندگى مى كرد و از خداى تعالى شرم مى نمود و اين چنين در فسق و فجور غوطه ور نمى شد.
پس از اين گفت و گوى كوتاه ، كنيز به اندرون خانه برگشت و ماجرا را براى بشر بازگو كرد. بشر با شنيدن پيام و اندرز امام عليه السلام يكباره از خود بى خود شد و جرقه اى در انديشه و روانش پديد آمد و از خواب گران بيدار شد و در همان حال با پاى برهنه به بيرون آمد تا گوينده كلام را ببيند. ولى هنگامى بيرون آمد كه امام عليه السلام از آن جا رفته بود.
بشر به دنبالش دويد تا آن حضرت را يافت . از آن حضرت درخواست كرد كه بار ديگر آن كلمات هدايت گر را برايش بازگويد. امام كاظم عليه السلام با سخنى كوتاه ، وى را از خواب غفلت بيدار كرد و به سوى نور و حقيقت هدايت نمود.
بشر به دست مبارك امام عليه السلام توبه كرد و دست و پاى مباركش را بوسيد و به آن حضرت قول داد كه ديگر مرتكب معصيت و گناه نگردد. 
وى به تعهد خويش پاى بند ماند و با آخر عمرش در زهد و پارسايى زندگى كرد و هرگز به سوى معصيت ، بطالت و فجور رغبت نكرد.
سبب ديگرى كه براى توبه او، غالبا در كتب صوفيه گفته شد، اين است كه وى روزى به حالت مستى از جايى عبور مى كرد و ورق پاره اى ديد كه بر زمين افتاده و بر زير پاهايش قرا داشت و بر آن ورق ، جمله مبارك بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده بود. وى آن را برداشت و چند درهمى كه به همراه داشت ، عطرى خريد و آن را معطر نمود و در شكاف ديوارى گذاشت . پس از آن در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: اى بشر، نام مرا معطر ساختى ، نام تو را در دنيا و آخرت معطر خواهم ساخت . بشر، همين كه از خواب بيدار شد، حالتى در او به وجود آمد و از كردارهاى پيشين خود شرمنده گرديد و در همان ساعت ، توبه كرد. بشر، پس از توبه ، هميشه پابرهنه بود. براى پابرهنگى اش نيز اقوال مختلفى نقل شده است . برخى گفته اند: وى هنگامى كه به دست مبارك امام موسى كاظم عليه السلام توبه مى كرد، پابرهنه بود و به اين سبب تصميم گرفت همان حالت زمان توبه را كه بهترين ساعات عمرش بود، ادامه دهد.
برخى گفته اند: وى از كفش دوزى خواست كه كفش او را تعمير كند و كفش دوز از آن دريغ كرد. بشر اين كار را منافى مقام انقطاعش ديد و كفش خود را به دور افكند و از آن پس در همه عمر پابرهنه بود. 
برخى ديگر گفته اند: علت پابرهنگى را از خودش پرسيدند، وى در پاسخ گفت : والله جعل لكم الارض بساطا، ادب نباشد كه بر بساط شاهان با كفش روند. 
گفته شد كه بشر داراى سه خواهر بود كه آنان نيز زاهد و عابد بودند و نام هاى آنان عبارت بود از: مفنعه ، مخه و زبده .
سرانجام اين عارف والامقام و صوفى بى بديل در روز دهم عاشورا محرم الحرام سال 226 قمرى در 74 و يا در 76 سالگى در بغداد بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد و مقبره اش در اين شهر، باقى و معروف است و مزار صوفيان مى باشد. اما برخى مرقد او را در روستاى دلگشا از توابع شوشتر در جنوب غربى ايران و برخى ديگر در مرو مى دانند كه درستى آنان مورد ترديد مى باشد. 
منبع : فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سيد تقى واردى
منبع:سایت راسخون


:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.

 

آشنایی با واقعه عاشورا

اخبار،سرگرمی,آشپزی,مد,روانشناسی,اینترنت

واقعه عاشورا,آشنایی با واقعه عاشورا,ماه محرم, روز دهم ماه محرم

آشنایی با واقعه عاشورا
عاشورا روز دهم ماه محرم است. شهرت این روز نزد شیعیان به دلیل وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است که با گاه‌شماری هجری خورشیدی این روز مطابق است با ۲۱ مهر ۵۹
در این روز امام حسین (ع) و یارانش در واقعه کربلا در جنگ با لشکر یزید به شهادت رسیدند و مسلمانان در آن روز سوگواری می‌کنند.


سابقهٔ سوگواری و برپایی عزاداری برای حسین بن علی (ع) به اولین روزهای بعد از عاشورا، در محرم سال ۶۱ هجری می‌رسد.
اولین مراسم سوگواری را حضرت زینب (س) در مسجد کوفه بر امام حسین (ع) برگزار کرد. قبل از آن در کنار اجساد شهدا در کربلا برگزار شد.


روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه می‌گرفتند، روز جشن ملی مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می پوشیدند و چراغانی و خضاب می‌کردند.


در جاهلیت، این روز را روزه می‌گرفتند. در اسلام، با تشریع روزه رمضان، آن روزه نسخ شد.
در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعه شهادت امام حسین (ع) در این روز، عظیم ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و ستم در مورد خاندان پیامبر (ص) انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) این روز را خجسته شمرده به شادی می‌پرداختند، اما پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند.


امامان شیعه، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر حسین بن علی(ع) می گریستند، آن حضرت را زیارت می‌کردند و به زیارت او تشویق و امر می کردند و روز اندوهشان بود.


از جمله آداب این روز، ترک لذتها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.


در دوران سلطه امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازه مراسم رسمی و گسترده در سوگ اباعبدالله الحسین (ع) را نمی‌داد، اما هرجا که شیعیان قدرت و فرصتی یافته اند سوگواری پرشور و دامنه داری در ایام عاشورا به راه انداخته‌اند.


از قرن‌ها پیش عاشورا به عنوان تجلی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است.


حسین بن علی(ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند با سپاه سنگدل و بی‌دین حکومت ستم یزدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی و حریت مبدل ساخت.


عاشورا گرچه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته که همه ساله دهه محرم و بویژه عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن علی(ع) می گردد و همه، حتی غیر شعیه، در مقابل عظمت روح آن آزادمردان تعظیم می‌کنند.


امام حسین(ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به کوفه، در کربلا به محاصره نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد، سپاه کوفه با او جنگیدند.


حسین و یارانش روز عاشورا لب تشنه با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافله نور، به اسارت نیروهای ظلمت درآمده به کوفه برده شدند. هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسه بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه، ابدی ساختند.


عاشورا در مقایسه با بسیاری از رخدادهای دیگر، حجم کمی از وقایع را به خود اختصاص داده و آغاز و انجام آن، در برهه ای کوتاه اتفاق افتاده است. اما یکی از حوادثی است که در طول تاریخ خویش، بیشترین توجه را به خود جلب کرده و علاوه بر نقش گسترده وتاثیر عمیق اجتماعی تاریخی خود، به صورت فرهنگی ویژه با ساختاری منحصر به فرد در آمده است.

منبع:hamshahrionline.ir



:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.
چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می‌کند و این است اجر تشنه‌ماندن او بر لب فرات به احترام تشنگی برادر.
به گزارش شریان نیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران؛

اینها تصاویری است از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می‌کند و این است اجر تشنه‌ماندن او بر لب فرات به احترام تشنگی برادر.
 

چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
   
  


:: بازدید از این مطلب : 551
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 13 آبان 1393
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی