.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 8 بهمن 1393
.



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 8 بهمن 1393
.

فصل گندم ...

 

می آمدیّ و نگاهت پر از تبسم بود

تبسمی که میان گلایه ها گم بود

 

تو بودی و من و خورشید زخمی مغرب

زمان، زمان درو ؛ فصل، فصل گندم بود

 

تو بودی و من و آن شعر های تکراری

و خلوتی که تهی از نگاه مردم بود

 

من از علاقه و دل حرف می زدم با تو

ولی نگاه تو در عمق جاده ها گم بود

 

غروب بود و چو دریا دل تو طوفانی

و کشتی دل من در دل تلاطم بود

 

گذشتی از من و رفتی ، برو خداحافظ

عزیز! اولاغ من از کرگیش بی دم بود



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 7 بهمن 1393
.

 

شرمنده که همیشه زود دیر میشود ...

بعد از مدتهای طولانی

 باز غزل

     بازم غزل ...

اسیر تلاطم ...

 

مانند  قایقی  که  اسیر  تلاطم است

در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است

 

بیرون کنند  شاید از این شهر  هم  مرا

حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است

 

تا کی به بوسه  از  عکست  اکتفا  کنم؟

وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟

 

خالق  قبول  کرده  تو  آهوی  من  شوی

چون ضامنم محبت خورشید هشتم است

 

عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق

این دل  هنوز  در  خم  ابروی  تو  گم  است .

 



:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 7 بهمن 1393
.

 


 

دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است


پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است

 

عید آن سال ،حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد


پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد

 
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش


سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

 

پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها


سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها

 

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود


پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 7 بهمن 1393
.

 


 

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور، غزل های فراوان باشد

 

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

 

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید، هراسان باشد

 

مگر اعجاز، جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

 

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

 

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

 

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

 

عشق تا مرز چنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

 

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

 

از قضا رد شدی و راه قدَر را بستی

رفتی آن سو تر از اندیشه و در را بستی

 

رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

 

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

 

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

 

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

 

شاعر! این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد



:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 7 بهمن 1393
.

می آمدیّ و نگاهت پر از تبسم بود

تبسمی که میان گلایه ها گم بود

 

تو بودی و من و خورشید زخمی مغرب

زمان، زمان درو ؛ فصل، فصل گندم بود

 

تو بودی و من و آن شعر های تکراری

و خلوتی که تهی از نگاه مردم بود

 

من از علاقه و دل حرف می زدم با تو

ولی نگاه تو در عمق جاده ها گم بود

 

غروب بود و چو دریا دل تو طوفانی

و کشتی دل من در دل تلاطم بود

 

گذشتی از من و رفتی ، برو خداحافظ

عزیز! اولاغ من از کرگیش بی دم بود

 



:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 5 بهمن 1393
.

اسیر تلاطم ...

 

مانند  قایقی  که  اسیر  تلاطم است

در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است

 

بیرون کنند  شاید از این شهر  هم  مرا

حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است

 

تا کی به بوسه  از  عکست  اکتفا  کنم؟

وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟

 

خالق  قبول  کرده  تو  آهوی  من  شوی

چون ضامنم محبت خورشید هشتم است

 

عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق

این دل  هنوز  در  خم  ابروی  تو  گم  است .

 



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 5 بهمن 1393
.

 


 

 

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست!

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست



:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 1 بهمن 1393
.

نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

 

هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من

نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را

بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد

هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد

نگاه شعله ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد

و بی پرنده گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم

اگر به خانه ام آورده ای زمستان را

بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست

که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 25 دی 1393
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی