.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

پیامک تنهایی

tanhaei (1)

 

گاهی نه آشنا درد را می فهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید
تنهایی ، خلوت کرد
تنهایی ، آرام شد
و ‌تنها خدا می داند
چه می گذرد در دلت . . .
.
.
.
من این شعرها را
در انجمن ها
“سپید” نکرده ام
این ها محصولِ
آسیابِ تنهایی من است . . .
مینا آقازاده
.
.
.
گاهی زانوهایت
می شود تمام دنیایی که داری !
آنها را در آغوش می کشی
و فقط اینگونه می شود
تنهایی را تاب آورد
با یک آغوش خیالی . . .
.
.
.
رفتم
نخواست که بمونم
صدایم نکرد
نگفت : نرو، برگرد !
و من رفتم !
رفتم به سوی تنهایی
و انتظار شنیدن صدای او
که بگوید دوستت دارم برگرد . . .
.


.
.

tanhaei (6)
و به تو پیوستن
به تو اندیشیدن
باتو احساس شدن
باصدای نفست خوابیدن , گرم شدن
به تمام شب وتاریکی و سرما و سیه زوزه ی باد
به غم رسوایی
به تب تنهایی
به دویدن پی آینده ی دور
به همه عمرو زمان می ارزد . . .
.
.
.

tanhaei (10)
از دری که تو می آیی ، اندوه می رود
اما تنهایی ، دری مخفی دارد
که جای آن عوض می شود
هر بارکه می روی
از دری تازه با من سخن می گوید !
.
.
.

tanhaei (8)
جایی باید باشد
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوش تو
جان می دهد
برای جان دادن . . .
بهمن عطایی
.
.
.

tanhaei (9)
این که عکس های سلفی زیاد شده
یعنی انقدر جهان به سوی تنهایی می رود که
حتی کسی نیست از ما عکس بگیرد . . .
.
.
.

tanhaei (2)
من تنهایی را با تمام تنهایی هایش دوست خواهم داشت
چراکه به این باور رسیدم :
فقط تنهایی است که هیچگاه تنهایم نخواهد گذاشت . . .
.
.
.

tanhaei (4)
وقتی که احساس تنهایی می کنید و به تنگ آمده اید
احتمال آن که انتخاب ها ی ضعیف تری بکنید ، بالا می رود
استیصال برای دوست داشتن آدم را به کجا که نمی کشاند
با شکم خالی به خرید نروید چون هر غذای ناسالمی را انتخاب خواهید کرد !
.
.
.

tanhaei (5)
بیا با هم گم شویم
من در لباسهای گشادم
تو در خیالاتت
من کفشهای پاشنه بلندم را دور می‌اندازم
تا تق تق خوشبختی‌ام پاسبانها را خبر نکند
تو کتابهایت را
چرا که برای دوست داشتن من
به قلب نیاز داری نه علم،
بیا با هم فرار کنیم
از تنهایی
که در لباسهای گشاد جا برایش بیشتر است . . .
مژگان عباسلو
.
.
.

tanhaei (12)
هر روز در تنهایی ام غرقم
هرشب درونم برف می بارد
شومینه ی چشمان تب دارت
آتش زده، خاکسترم کرده . . .
امید صباغ نو
.
.
.

tanhaei (3)
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ، ای مهربان با من . . .
مهدی اخوان ثالث
.
.
.

tanhaei (11)
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی ، شب پایان باور بود
.
.
.

tanhaei (7)
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت
اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم !
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد
از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا
گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
مهدیه لطیفی
.
.
.

tanhaei (13)
صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من …!
صافى آب مرا یادتو انداخت،رفیق !
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن !
چرخ روزیت همیشه چرخان !
نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من !
سهراب سپهری
.
.
.

tanhaei (14)
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهاییه ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنسِ خودت باشد
نگاهت را بخواند ، بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند . . .
جمعه تون خالی از تنهایی



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 21 دی 1391
.


تـاسفــــــــــــ

                واژه ای بَــس کوچَکـــــــــــــ اسـت

بـرای ملتـی که

                                           مرگــــــ ِ کسـی را به سُخــره می گیرَنـــــد

چه فرقـــی می کنــد

                   اصــــول گَـرا یا اصـلاح طلــب ؟!

                                     وقتــی آن قــــدر سَخیفـــی که

                                                   از مرگــــــــ ِ کســی می خنــــــــــــــدی !

و پـایـان دنیـا همیـن جـاست

اینجــا که آدم هــایش به جـان هَـم می افتـَنـــــــــد

                                           و از مرگــــ ِ هـم نوعشـان شــ ــ ـاد می شونـــد

و بـاز فرقــی نمی کنـد

                                  که آن کَــس

خواننـده باشـد , بازیگــر باشـد , فوتبـــالیست باشـد

                                                یا کسـی که به خاطــر کشــورت جنگیـــد !

وای به حــــال ِ مـــــا ...

 

 

                             سِــه روز نَـه !

                                         سـه قَـــرن را بایـد عــزای عمومــی اعــلام کـرد

برای ِ ملتـی که از اصــول و اعتقــادات و انســانیت

                                                           هیـــچ نمی داننـــد


 

تاسفــــــــــ

                                                        واژه ای بَــس کوچکــــــــــــــ اسـت

 

روحَــــش شـــاد

                        یـــادَش گرامـــی

                                         سیــــاست َ ش با مــــا

 



:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : سه شنبه 21 دی 1391
.

وقتي کسي رو دوس داري،حاضري جون فداش کني
حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني
به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي
رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي
وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه
فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه
قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني
خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني
حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم
امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم
حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو
حاضري هر چي دوس نداشت ، به خاطرش رها کني
حسابتو  حسابي از ، مردم شهر جدا کني
حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات
به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات
وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري
حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دستاش نره
حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره
حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر
امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر
حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني
بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني
حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي
رو دست مجنون بزني ، با غصه هاهمخونه شي
حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن
حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت
وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري
ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري
حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه
به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه
حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني
غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني
حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ
عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ
حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني
پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني
حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن
پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن
وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي
نذار که از دستت بره ، اين گنجِ خيلي قيمتي



:: بازدید از این مطلب : 439
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : دو شنبه 20 دی 1391
.

دلم می خواهد هر چه زودتر چشم از جهان ببندم

دلم می خواهد دردم قلبم هر روز بیشتر از دیروز باشد و من بی توجه تر

دلم می خواهد هر شب تا صبح بالشک زیر سرم خیس و ر باشد و بی خواب تر از دیشب

دلم می خواهد صدایش را هم نشنوم

دلم هزار چیز دیگر می خواهد و غم ام هر روز بیشتر از دیروز

خدایا خودت راحت کن



:: بازدید از این مطلب : 633
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 20 دی 1391
.

غم بزرگی ایست بودن اما نبودن دیدن از دور اما نزدیک نشدن وسوسه شنیدن صدای فرشته و سیلی ابدار بر گوش تابانیدن همه و همه عذاب نبودن و تنها بودن تا شاید خنده و عشق جدیدی را برای فرشته متصور شدن شاید دیگر نیازی به ین حرف ها نباشد اما باید محیای رفتن شد رفتنی که با بودن هیچ تفاوت ندارد رفتنی که هیچ کس نگرانت نخواهد بود حال نفس نفس زدن های او در آغوش دیگریست و این عذاب بالاتر کاش می شد فقط در دنیای بی صدا و بی نور باشم تا شاید در سیاهی زندگیم فقط خاطره های دوست داشتن و عشقم باقی باشد.



:: بازدید از این مطلب : 1011
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 6 دی 1391
.



:: بازدید از این مطلب : 749
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : دو شنبه 4 دی 1391
.

خداوندا مرا به آرامشی برسان که در آن فقط خود باشی و صدای نفس های من که بعد از جاری شدن اشکی بر گونه تو را ستایش می کند خداوندا تنهاییم را بپوشان تا خود مرا در تنهاییم یاری کنی و تنهایی را از قلب پاره پاره ام تار کنی شاید روزی در دیدار فرشته سرافراز باشم چون این تنهایی هم بخاطر اوست که تنها نباشد.



:: بازدید از این مطلب : 631
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 3 دی 1391
.

آنچه از من خواستی در یک کلام آورده ام
یک گلستان گــل به رسم ارمغان آورده ام

از درو دیوار دوران فتنه می بارد ولی
از بــرای دلــبـرم دار الامــان آورده ام

لیک از یارم جرس! یک بانگ یاری بر نخواست
درد دلـــهــــا را بــدیـن جـا با فــغــــان آورده ام

قصه ویرانی یم را ار نپرسی خوش تر است
چـــون ، از آن گــلــزار پیغام خــــزان آورده ام

تا نگویی زین جدایی دست خالی آمدم
از برایــت دامــنــی اشـــک روان آورده ام

تا دل نــاز آفــریـنـت را نــرنــجـانـم عـزیــز
گوشه ای از حرف دل را بر زبان آورده ام



:: بازدید از این مطلب : 707
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 3 دی 1391
.

شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوقه بود و میترسید به وسیله ی حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد.
...فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است.
چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است.
همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد



:: بازدید از این مطلب : 665
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 3 دی 1391
.

شب یلدایتان به بلندای عمرتان شب یلدایتان مبارک .

عیدی من همان بود که باز تصادفا فرشته را از دور دیدم و چشمانم باز طمع خیس شدن را کشید امیداوارم روزهای من را نیز خودش تجربه کند .



:: بازدید از این مطلب : 824
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 29 آذر 1391
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی