عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 31
:: بازدید ماه : 1904
:: بازدید سال : 70493
:: بازدید کلی : 228714

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

درد عشق
یک شنبه 20 دی 1395 ساعت 9:28 | بازدید : 897 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

درد عشقی دارم از شب و وفا نیست

جام زهریست روزها فراق نیست

یادم است لبخند پاک دختری را

عاشقانه هایم را به پایش داده ام یار نیست

هجر ما نیست ای دنیا چرا لیک این عذاب

درد ما از درد نیست از ریاست

کاش روزی باشد اشک چشم اش خود ببینم

شاید آن روز فهمد نیست در کار ما ریا

دیر نیست تنها بماند همچون خورشید و بسوزد خود را

ما مهتاب آن روزیم خواهیم دید این رواست

دردهایم همه پیش خداست این حواله پس دار

روزی گیرد انتقام و این بخشش نیست

رفتن اش همچون زهر بود و کین اش به قلبم زخم تر

اوج لذت برد روزی که از هوس کرد قلب ما نیشتر

این چه ظلمی ایست که تنهایند از عشق دم زنند

تا که یار جدید اما دیگری را از دم تیغ بگزرند

حرف های آخرش همچون نیشتر زهرآلود تا اخر بماند

دیر نباشد نیشتر پس زد اینبار قلب او

ما دیگر بار و بن بسته ایم از سفر اماده اشتریم

زندگانی نی هوس و درد و رنج است بشمری

تا روزی شد همه ترس ها اینبار در میان

نیست اشک غفلت ای هوس اینبار ببار

ما بر عهدی که بستیم همچنان ایستاده ایم

کاش بشماری روزها تا روزی که برگردی به باغ

زندگی این نبود که در آغوش کس راحت شوی

زندگی آن بود که عشقی را سر بر نیزه و در شهر نببری

ما از اول می دانستیم که روزی خواهی روی

بی وجدانی بود که روز رفتن نمکدان بشکنی

روزها غم روزها آزار و تفریحت برای این بود

نی به رویت این همه تقصیر بود

این هوس آخر تو را در چاه کرد

ظالمان باشد ولی تشنه کنار آب کرد

حال بگذر و روزها در رنج برون از این زمین

تا که باز رسی روزی بر سر چاه ای چاه کن

عشق مقدس بود و خواهد بماند و معجزه نزدیک تر

خواست بدانی که بود در تنهایی هزار و یک دلسوز تر

حال که با اصرار خود در چاه او داخل شدی

این بدان که خود از نور خدا غافل شدی

این چه دنیایی ایست ای خدا که تقدیر را نیست هیچ دوا

حال باید نشست و ماند در انتظار



|
امتیاز مطلب : 278
|
تعداد امتیازدهندگان : 57
|
مجموع امتیاز : 57
دوستت دارم
دو شنبه 13 دی 1395 ساعت 16:55 | بازدید : 660 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

HM-5460(www.asheganeh.ir)

دوست داشـتن را در چشمـی بجــوی

که حتـــــی وقتی بستـــــــه است

رویــــــای تو را در خواب بیند

با چشمـــــان بستــــه بیـادتــــم….

|
امتیاز مطلب : 276
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
دیگه نباید دوسم داشته باشی
جمعه 10 دی 1395 ساعت 10:44 | بازدید : 641 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

دختر : عشقم؟؟
پسر : جونم...
دختر : خستم ..
پسر : خب
دختر : بیام ؟
پسر : کجا؟
دختر : هیچی اصلا...
پسر : باشه
دختر : خب آخه خستـــــــــ ـــــــــــــــــم..
پسر : برو استراحت کن گلم..من چیکار کنم آخه ؟
دختر : بیام پیش تو ؟ کنارت دراز بکشم ؟
پسر : نه..
دختر : لطفا...
پسر : گفتم نه ، باز عصبیم نکن..عه!!
دختر : خیلی سنگدلی...اصلا قهرم...
پسر : قربون قهرت برم نبینم اشکاتو...من غلط کردم...
دختر : دیگه نمی خوام دوستت داشته باشم...تو بدی..
پسر : میدونم
دختر : (بغض)
 
پسر : از همون روز اول دارم بهت میگم دیگه نباید دوسم داشته باشی تو سرت نمیره
دختر : از اون روز بیشتر عاشقت شدم.
پسر : می خوای تا آخر عمر تنها زندگی کنی؟
دختر : پس تو چی هستی؟ کشکی؟
پسر : من 2 سال پیش به خاطر تو خودکشی کردم و رفتم پیش خدا.
دختر : میدونم بذار بیام پیشت دو تایی آروم توی خاک بخوابیم (گریه)
پسر : ....
 

|
امتیاز مطلب : 272
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
درد عشق
سه شنبه 14 آذر 1395 ساعت 7:38 | بازدید : 994 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

راست می گفت شبان شهر ما
نیست جز عشق راهی به دنیای ما
راهها بسته و سر خفته در این مسیر
کاش باشد یادی از این عشق نزد ما
عشق او عشقی ایست بی مثال تسلیم دار
کان این نیست راه ما مخلوق دار
این که نامش قلب باشد جای یک نیست
یک هزار عشق باید تا پر شود این بدان
در درون قلب هزاران باب و هر باب هزار باب دیگری
این همان جاست که شیطان گم گشت و تنها بماند
ما که امروز بی کسیم بر همه باب ها نام یکی
نام زدیم بر درها با گل سرخی تنها بماند
اینک امروز خواهیم گذشت از این باب ها
کین گذشت ما بود از یادها
عشق لیلی و مجنون پاک بود
نی که اکنون لیلی ما بی باک بود
از هوس له له زنان مجنون بکش
این همان مجنون ساده دل تنها بود
دور نباشد روزی  لیلی کشان
این همان باشد که منتقم خدا خواهد بدان
اشک امروز و فرداهای ما اشک خداست
کی نفهمید این اشک عشق است نزد خداست
تا نباشد پروردگار عشقی مباد
هر باشد حیوانیست و زود هم تباست
چند روزی چو حیوانات ناله و تفریح کنند
بعد از ان روز هی  دیگری تسلیم کنند
آن که جاوید ماند حتی به نیشترها عشق خود است
عشق یعنی گذشتن از خود و تنها بمان


|
امتیاز مطلب : 265
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54
غزل چشم
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:19 | بازدید : 793 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

 

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست 
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

با تو از حرکت دستم برکت می بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم


|
امتیاز مطلب : 264
|
تعداد امتیازدهندگان : 53
|
مجموع امتیاز : 53
یه احساس تازه
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:18 | بازدید : 774 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

یه احساس تازه

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی

 

تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من

 


|
امتیاز مطلب : 249
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
خدا ما را برای هم نمی خواست
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:17 | بازدید : 788 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

 

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم

 نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق

دکتر افشین یداللهی

احسان خواجه امیری تب تلخ تنهایی خدا عشق

|
امتیاز مطلب : 249
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
دعا کن
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:17 | بازدید : 639 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

 

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق


|
امتیاز مطلب : 246
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تو را می شناسم
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:3 | بازدید : 652 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تو را می‌شناسم

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد. مرد به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود. پیرمرد در فکر فرو رفت..

 

بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت: “که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست” پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند. برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: “زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!” پرستاری به او گفت: “شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم که امروز دیرتر می‌رسید.” پیرمرد جواب داد: “متاسفم. او بیماری فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی‌شناسد.” پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید در حالی که شما را نمی‌شناسد؟ “پیرمرد با صدای غمگین و آرام گفت: “اما من که او را می شناسم.”

FacebookTwitterGoogle+

|
امتیاز مطلب : 242
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
دو شنبه 10 فروردين 1395 ساعت 17:2 | بازدید : 598 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ازت متشکرم

ازت متشکرم دیوونه‌ی من
از اینکه چشم به این دنیا گشودی
از اینکه پا تو زندگی‌م گذاشتی
از اینکه پا به پام همیشه بودی

 

ازت ممنونم ای تنهای عاشق
که یادم دادی دستات‌و بگیرم
اجازه دادی با تو هم‌نشین شم
تو جون دادی به این احساس پیرم

ازت متشکرم دیوونه‌ی من 
ازت متشکرم دیوونه‌ی من 

کسی جز تو، تو قلبم جا نمیشه
تو پای عشق‌و به قلبم کشیدی
تونستی با بد و خوبم بسازی
تو طعم سختی‌و با من چشیدی

تو یادم دادی با چشمام بخندم
به اون روزای تلخم برنگردم
از این ناراحتم کم با تو بودم
باید زودتر تو رو پیدا می‌کردم

از این ناراحتم کم با تو بودم
شبای بی‌تو من بی‌خواب می‌شم
کسی هم‌اسم تو، هرجا که باشه
مث پروانه‌ها بی‌تاب می‌شم

ازت متشکرم دیوونه‌ی من 
ازت متشکرم دیوونه‌ی من 

 


|
امتیاز مطلب : 237
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 111 صفحه بعد